نتایح جستجو

  1. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام یک پارت جدید 💝
  2. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    بعد از بلعیده شدن آخرین مولکول از بستنی قیفی، کیوان به صندلی‌های خالی کنار نگاهی انداخت و مطمئن شروع به صحبت کرد. - یه روز یه معلمه، از دانش‌آموزش پرسید: من یه سیب و یه سیب دیگه و یک سیب دیگه بهت میدم، حالا چند تا سیب داری؟ دانش‌آموزِ هم سریع گفت: چهار سیب. دست روی چانه گذاشتم و پوفی کشیدم...
  3. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    گناهی هستن = گناه دارن 😂
  4. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    نفس می‌کشیدم و فکر می‌کردم، فکری که به نتیجه نمی‌رسید، بی‌ثمر فقط ذره ذره انرژی من را در خود حل می‌کرد و سرکش‌تر میشد. دوست داشتم به آسانی فشار روی ماشه یا به دشواری بستن پلک‌هایم قبل از خواب تمام شود. دستم را زیر چشم‌هایم کشیدم و آخرین ذخایر اشکی که باقی مانده بود، محو کردم. اشک‌ها محکوم به شست...
  5. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    دستم را سمت دستگیره‌ی در بردم، انگار حرف‌های من را اصلاً نمی‌فهمید. صحبت کردن با شهریار مثل آواز خواندن برای آدمی بود که اصلاً نمی‌شنود. دیکتاتور درونش زنده شده بود و نه تنها اجازه‌ی دفاع نمی‌داد، حتی راه فرارم را هم بسته بود. - بشین هنوز حرف دارم، هر وقت تمام شد برو به قرارِ کاریت برس. صدایش...
  6. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    کیوان به زحمت خودش را از لای جوان‌های متعجب و حیران به حلقه‌ی تنگ چسبیده به شیشه‌ مجاور خیابان رساند. قبل از ورود آستین‌های تیشرت سفیدش را بالا کشید و شهریار را به کنار هول داد. اشکان شبیه بچه‌هایی که مادرشان را گم کرده باشند، کنار صاحب کافه که مدام تهدید به زنگ زدن به پلیس می‌کرد، پناه گرفت. -...
  7. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    کت چرمی مشکی رنگ که در این هوای گرم سرِ ظهر پوشیده بود، باعث میشد من به جای او احساس خفگی کنم. موهای حالت دار خرمایی رنگش دقیقاً شبیه رنگ ابروهایش پرپشت هشتی شکلش بود. آب دهانم را قورت دادم و به لیست نوشیدنی‌های که روی میز بود، نگاهی انداختم. - من همیشه شیرکارامل این‌ جا رو می‌گیرم، بی نظیره...
  8. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    دستش را گرفتم و او را روی صندلی چوبی نشاندم. در برابر کارهایی که می‌کردم، مقاومت نشان می‌داد مثلاً تمام مدت اخم‌هایش را در هم کشیده بود و سعی می‌کرد از نگاهم فرار کند. حرف‌هایم را نشنود، سندهایم را مردود بداند.‌ - ببین لیلا... دستش را روی گوش‌هایش گذاشت. - نه خیر خودت ببین ناهید خانم. اشکان هیچ...
عقب
بالا پایین