نتایح جستجو

  1. ب

    در حال تایپ دلنوشته انگار مادرم گریسته بود | نویسنده اِلی فرجی

    لالا لالا... لالایی‌ات را یادم نمی‌آید! هوش و حواسم را به باد دادم و صوتِ حزینِ اجتماعِ کلاغ‌های منزوی، سکوت کوچه باغ را مچاله می‌کند.
  2. ب

    همگانی [ حرف آخـر ]

    ‏سالها غوطه ور بودن در دریای خروشان زندگی، سیلی خوردن از امواج حوادث و نرسیدن به ساحلی امن، افکار او را درهم ریخته بود. از تمام آدم های اطرافش می پرسید: آیا ممکن است دریا ساحل نداشته باشد... ؟ 31 خرداد 1401 00:55
  3. ب

    « اگه ... بودی »

    1- اگه نوشیدنی بودی: آب 2- اگه کشور بودی: ایران :) 3- اگه بیماری بودی: زخم بستر 4- اگه غذا بودی: سالاد (برای من غذاست:/) 5- اگه خواننده بودی: شجریان 6- اگه بازیگر بودی: گلشیفته فراهانی 7- اگه تالار ( انجمن کافه وریترز ) بودی: سرگرمی 8- اگه کانال (تلگرام) بودی: بِهین 9- اگه آهنگ بودی: من احساسیم...
  4. ب

    اتمام یافته دلنوشته هاوار آوار | نویسنده بریوان

    من دروغ را می‌بینم و اشک می‌ریزم. بوی خیانت را می‌شنوم و تهوع می‌گیرم. در ذهن خود حکم می‌دهم و دار می‌زنم و بوی خاک می‌آید.
  5. ب

    اتمام یافته دلنوشته هاوار آوار | نویسنده بریوان

    سفره خالی‌ست و شکم خالی‌ست و یخچال خالی‌ست. خواهرم خشکیده و تراشیده، گوشه‌ی اتاق دراز کشیده. مادرم اشک می‌ریزد و من پاک می‌شوم... .
  6. ب

    عکس [ احساست رو با یک عکس نشون بده ]

    دقیقا ترکیب این دو بزرگوار
  7. ب

    همگانی [ حرف آخـر ]

    - ‏برایم سوال شده‌است که چرا همواره من باید درک کنم؟ فداکاری، صبر، تحمل چرا همیشه وظیفه‌ی من می‌شود؟ خسته شده‌ام، هر کسی انتظار درک شدن از جانب من دارد، برای همیشه برود. دیگر نه صبری باقی مانده نه حوصله‌ای!:) 3 تیر 1401 01:40
  8. ب

    اتمام یافته دلنوشته هاوار آوار | نویسنده بریوان

    زرد، نه زعفران خراسان و نه زردچوبه‌ی اعلا نیست. زرد، رنگ ماتم‌زده‌ی خانه‌ی ماست! سفره‌ی خالی جمع می‌شود و پاک می‌شود و ما جمع می‌شویم و پاک می‌شویم... .
  9. ب

    ?مکـمل جذاب من?

    هرکاری می‌کنم نه سوگل نه آسو رو زبونم نمی‌چرخه با نام کاربری نیاز شناختمت و همون شده ورد زبونم نیاز قشنگم چه خوب که خدا انقدر ما رو دوست داشت که تو رو بفرسته برامون تو رو که انگار سرشتت از خاک نیست بلکه از ابریشمه همونقدر لطیف و نرم و مهربون امیدوارم که شروع سن جدیدت پر باشه از خیر و خوبی و...
  10. ب

    همگانی [ حرف آخـر ]

    روز به روز تراشیده شدم ، خودم را که در آینه نگاه می‌کردم گونه‌هایم سرخ و به رنگ گوشتِ جلو دکانِ قصابی شده بود ، تنم پر حرارت و چشم‌هایم حالت خُمار و غم‌انگیزی به خود گرفته بود ! ازین حالت جدید خودم کیف می‌کردم و در چشم‌هایم غبارِ مرگ را دیده بودم . دیده بودم که باید بروم ! 6 تیر 1400 00:08
  11. ب

    تقدیمی [ متن های تقدیمی ]

    _‏او پژواک روح من بود، در طبیعتی محزون. چشمانش انعکاس پنجره های کلبه متروکی بود در میان مه. برای حرف‌های خنیاگرانه ام پاسخی نداشت. ستایش‌هایم را با لبخندی کریمانه می‌پذیرفت و باز سر در گریبان خویش فرو می‌برد. @نازلـی
  12. ب

    کنکوری‌هایی که همواره کنار ما بودند...

    پارسال من هر کیو دیدم گفت برات دعا کردم و قبول نشدم توروخدا امسال کسی برای من دعا نکنه:ROFLMAO: خیلی ممنونم از همگی هر چی آرزوی خوبه مال شما
  13. ب

    تقدیمی [ متن های تقدیمی ]

    «من استاد حرف زدن در سکوتم. کل زندگی‌ام در سکوت حرف زده‌ام و در سکوت تراژدی‌های زیادی را با خودم زندگی کرده‌ام. آه که چه قدر بدبخت بوده‌ام. همه طردم کرده بودند. مطرود و فراموش شده و هیچ کس نمی‌داند، احدی خبر ندارد.» @شرقیِ غمْگـین
عقب
بالا پایین