میدونی، امروز روز شانسم بود.
نصف کارهام توی یه روز تموم شد؛ تا حالا اینقدر خوششانس نبودم!
البته نه بخاطر سرعتعمل و این چیزها، نه؛ امروز با مدیرم حرف زدم، قبل از اینکه بگم وقت بیشتری بهم بده و همهی اطلاعات پاک شدن، یه بخش زیادی از کار رو حذف کرد.
(خنده کوتاه)
بخاطر همینه که میگم امروز روز...
خیلی فکرم رو مشغول کردی، اسم و چهره و نسبتت با من که بماند؛ چهجوری باعث اتفاقهای دیروز شدی؟!
علاوه بر این، هر روز یه تیکه از پازل تصویرهای مبهم توی ذهنم رو پیدا میکنم.
تیکهای که دیروز پیدا کردم، عکس یه پسربچه بود که به دختربچه روبهروش چیزی میگفت؛ اما متاسفانه، حرفهاش تو اون یه تیکه نبود...
تمرین سوم 99/12/6
عشق!
چه بگویم ازش؟
حس خوب دوست داشتن کسی؟ یا حس شیرین دوست داشته شدن توسط کسی؟
اگر زبان به تعریف باز کنم، تمامی ندارد!
مگر تا به حال شده آدمی در توصیف رویاهایش کوتاهی کند که من بخواهم در وصف عشق کم کاری کنم؟
عاشقی...
ولش میکنم خودم میرم یه کشور دیگه:aiwan_light_smoke:
هر چقدرم دوسش داشته باشم از خودم عزیز تر نیست که:ROFLMAO:
فوقش بهش میگم فرار کنه و کمکش میکنم تا جایی که شریک جرم نشمGh56re
تو واقعا روح نَش هستی!
با اینکه تو خوابم اومدی و همهچیز رو بهم گفتی، اما بازم نمیتونم باور کنم.
فکر میکردم این حس آشنایی چیزی جز دژاوو نیست.
(بغض)
یعنی تو، تو این همه مدت کنارم بودی؟!
پس چرا این چند روزه باید حست کنم؟ چرا قبلش نمیتونستم حست کنم؟!
خیلی بدی که بعد این همه سال، بالاخره خودت رو...