"بسم الله الرحمن الرحیم"
نام دلنوشته: سیاه بازی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: خط سیاه
سطح: محبوب
ویراستار: @KIAnaz
مقدمه:
چه بازی دارد نگاهت، با تلاطم و بیقراری دریای توفانی؟
لختیه سیاهی نگاهت به جنون حیوانگونهای میکشانم که گویا هرگز آدم
نبودم!
چه سیاه بازی دارد نگاهت با هوای این
روزهایم؟!
این روزها غریبانه بودن تکرار ل*بهای سردم شده!
ماندم من غریبه شدهام؟!
یا دیگران مرا غریبه میخوانند؟!
غریب شدم در تکرار بیپایان شبهایم،
غریب در نگاهت،
در نامم،
در تفکرات و خیالاتم؛
چه سمفونی تلخی است رابطهی من و شبهایم!
1399/07/08
نه دلداده ات بودم ، نه مجنون نگاهت!
نه دلداده ی تو و نه پذیرای نگاری که بخواهد مرا!
من ، من بودم و پر از غریبگی هایم که با یک دنیا عوضش نمیکردم.
من پرم از یک رنگیه صداقت ، هرچند که زمانه با رنگین کمان روزگارش عذابم میداد.
من آنیم که در هر قطره از عمرش خودش بود و چکه چکه های لحن...
روزی خواهد آمد که دیگر طنین خندههایم، پژواک روحتان نخواهد شد.
روزی فرا میرسد که دیدار ما، تنها به سنگی سرد و سخت وابسته میشود.
روزی که تو، گرهی دستانت را به دیوار بینمان بکوبی
و من، دستم را بیاورم بالا که دستت را بگیرم و
به خاک برخورد کند!
هر کجا که چشمهایم میگردند، چیزی جز سیاهیه آزگار نمیبیند.
سیاهی،
تاریکی،
تنهایی،
چشمهایم به این همه تیرگی عادت کردهاند.
ای هورازم، نیا، به اینجا بر نگرد.
اینجا مردمانش به روشنا،
عادت ندارند!
لحظهای آروارههایم را جمع میکنم
که یادت، برود از خاطرم!
اما، هر بار یاد چشمان ماه گونهات،
دلم را خون میکند که دوباره هوایم،
هوایی که تو نفس میکشی بخواهد.
در نقطهای از زمین خاکی زندگی میکنم
که،
هوایت نیست، صدایت نیست، یادگارانت، ریتم نفسهایت، تیلهی نگاهت، گیسوی مواجت... هیچی!
در حوالیه من رویاها مردهاند.
در شهر من هوایی نیست که منتظر وصالش باشی.
شهر من شهر دود است.
شهری که بارها و بارها، از هر نم اشکی سیل روان شده و آن را تخریب کرده.
شهر من شهر بیخوابی است.
شهر من شهر بیخوابی است!
برای یک قطرهی مروارید چشمانت دنیا را به آتش کشیدم.
حاضرم سیاه کنم شهری را از تار و پودش که تو را نخواهد با من!
اما تو، چه ساده دل بریدی و به دیگری بخشیدی
و نادیده گرفتی آن همه عشق و احساس را...
یک شبه سفید کردی خرمن مویی را که با عشق لم*س دستانت شبها رویاها میبافت!
چه فریبی در انتهای نگاهت...