نتایح جستجو

  1. آیسان

    اتمام یافته داستانک ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان

    آب دهانم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم. آمدم یک دروغی سرهم کنم، سرم را که بالا آوردم دیدم منتطرانه به من نگاهم می‌کند، نمی‌دانم چه در نگاه من دید که قبل از اینکه شروع کنم و چیزی بگویم، گفت: _ هرچی می‌خوای بگی رو بگو؛ ولی دروغ نگو. بعد پشتش را کرد و شروع کرد به قدم زدن در کلاس، صدای...
  2. آیسان

    اتمام یافته داستانک ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان

    با لحن عادی پرسید: - حالا کجا رفته بودی؟ کمی به خودم جرعت دادم تا زودتر حرفم را بزنم که تمام شود. مثل رادیو سریع و پشت هم گفتم: - رفته بودم هتلی که فوتبالیست‌های تیم ملی اردو داشتن. سر جایش ایستاد سری به حالت سوال تکان داد و پرسید: خب چی شد؟ نیم ساعت وایسادم از دور نگاهشون کردم. با سرزنش گفت...
  3. آیسان

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام و خداقوت درخواست طراحی جلد داستانک دارم Thread 'ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان' https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85%D9%90-%D8%A2%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86.35099/
  4. آیسان

    اتمام یافته داستانک ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان

    _ خب، خوبه فهمیدیم شعورتم در حد صفره. بچه‌ها خندیدند، آقای شجاعی با همان صلابت همیشگی و با تشر رو به بچه‌های کلاس ادامه داد. - و شعور شما منفی صفره که به رفیقتون می‌خندید. آقای شجاعی دستش را از روی میز برداشت و زیر چانه‌اش گذاشت و به من خیره شد و پرسید: - چرا درس نمی‌خونی؟ یک نفر آرام گفت: -...
  5. آیسان

    اتمام یافته داستانک ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان

    بعد اولین بزی که زد به آب همۀ بزا می‌خوان از روی سر و کلۀ هم، از همون جایی که اولی رد شده، رد بشن، فکر می‌کنن از جاهای دیگه نمیشه رد شد، ما عین اون بزاییم. فکر می‌کنیم همه‌مون باید از یه راه بریم، فکر می‌کنیم این دنیا فقط به دکتر و مهندس و وکیل نیاز داره، نه؛ این دنیا نویسنده می‌خواد، مکانیک...
  6. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    نام اثر: وطن غریب است نوع اثر: داستانک نویسنده: آیسان ژانر: اجتماعی، تراژدی سطح: محبوب ویراستار: @D A N I ویراستار: @ژولیت دیباچه: آنها دفاع می کنند تا شاید بتوانند در صلح و آرامش زندگی کنند.
  7. آیسان

    اتمام یافته داستانک ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان

    بعد از حرف‌های آقای شجاعی، زنگ آخر خرد و من تا خانه به حرف‌های آقای شجاعی فکر کردم. آن روز عجیب‌ترین و سرنوشت‌سازترین روز زندگی من بود. آن روز با خودم فکر کردم که چرا واقعاً به دنبال علاقه‌ام نمی‌روم! فهمیدم که هر آدمی در زندگیش یک ترس بزرگ دارد. یکی از پیری می‌ترسد، یکی از بیماری، و دیگری...
  8. آیسان

    اطلاعیه درخواست نقد داستانک

    سلام و خداقوت درخواست نقد داستانک ترسناک مهربان دارم ۱۴۰۲/۸/۱۴ Thread 'ترسناک مهربان | به قلمِ آیسان' https://forum.cafewriters.xyz/threads/ترسناک-مهربان-به-قلمِ-آیسان.35099/
  9. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    اولین خبر صبح این بود: «بیمارستان المعمدانی بمباران شد». باور نمی‌کردم این خبر حقیقت باشد. طی سال‌ها که برای جنگ خبر تهیه می‌کردم هر روز اتفاقات وحشتناک زیادی را با چشمان چهل و هشت ساله خود دیده بودم؛ اما باور این قضیه برایم سخت بود که مگر می‌شود به همین راحتی چنین جنایت جنگی بزرگی انجام شود...
  10. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    به طرف بیمارستان المعمدانی رفتم. در راه چشمم که بر خرابه‌های خانه‌ها می‌افتاد با خود فکر می‌کردم یعنی چه کسانی در این خانه‌ها زندگی می‌کردند و با چه آرزوها و امیدهایی این خانه‌ها را بنا کرده بودند؟ چه کسانی در این خانه‌ها متولد شده‌اند؟ چه کسانی در این خانه‌ها عروس و داماد شده‌اند؟ و کلی سوال...
  11. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    ده قدمی مانده بودکه به بیمارستان برسم که صدای شیون زنان و گریه‌های بی‌صدای مردها از جلوی چشمانم مانند فیلم می‌گذشت. و اما آنجا... . اما آنچه که من دیدم بیمارستان نبود، قتلگاه یا شایدم خونینگاه مظلومان بود. مردی را دیدم که تنها، پسر سیزده ساله‌اش را در ب*غل گرفته بود و در گوش پسر شهیدش با صدای...
  12. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    همانجا بود که یاد یک جمله‌ای از غسان کنفانی افتادم که می‌گفت: - کاش بچه‌ها نمی‌مردند. کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامـت به خانه باز می‌گشتند‌ و وقتی پدر و مادرشان می‌پرسیدند کجا رفته بودید؟ می‌گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم. پنج قدم آنورتر مادر و نوزادی که...
  13. آیسان

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام و خداقوت درخواست طراحی جلد داستانک دارم Thread 'داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان'...
  14. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    چند قدمی جلوتر رفتم و دخترانی را دیدم که آنقدر کوچک بودند که نمی‌توانستند به دنبال پدر قهرمان خود بگردند؛ اما روی خرابه‌های بیمارستان به انتظار پدر نشسته بودند و با چشمان ترسان و صورت‌های زخمی و دل‌های شکسته برای وطن پاره‌پاره، شعر می‌خواندند. نزدیکشان رفتم و لبخندی زدم. لبخند نمی‌توانست روی...
  15. آیسان

    اطلاعیه اعلام یا درخواست مشاور نویسندگی

    سلام و خداقوت درخواست مشاوره برای ایده پردازی دارم
  16. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    دوست داشتم بگویم جنگ کشتارگاه کسانی است که همدیگر را نمی‌شناسند و به نفع کسانی است که همدیگر را می‌شناسند؛ ولی نمی‌کشند است. این حجم از واژهای قلمبه سلمبه برای یک کودک شش ساله زیاد بود. او را در آغو*ش کشیدم و گفتم: - جنگ دعوای بین بزرگ‌ترهاست . دخترک با چشمان مشکی درشتش خیره شد به من و گفت: - پس...
  17. آیسان

    اتمام یافته داستانک وطن غریب است | به قلم آیسان

    - ما با خونمان دیگران را نیز به حق خواهی مظلوم دچار می‌کنیم تا این ویروس مقدس همه‌ی دنیا را بگیرد. جوانان ما در میدان نبرد با دشمن به زمین می‌افتند تا بر روی زمین‌هایمان گل‌های پیروزی برویند. ای مردم جهان، رویاها در خاک‌های امیدوار بهتر رشد می‌کنند، پس زندگی می‌کنیم برای رویاهایی که ما را ب*غل...
  18. آیسان

    اتمام یافته دلنوشته وحشی آرام | به قلم آیسان

    نام اثر: وحشی آرام نوع اثر: داستانک نویسنده: آیسان ژانر: عاشقانه سطح: محبوب ویراستار: @سادات.۸۲ دیباچه: به بادها بگویید سلام ما را برسانند بر کسانی که مانند وطن ما هستند، اما ما محکوم به تبعید از آن‌ها هستیم.
  19. آیسان

    اتمام یافته دلنوشته وحشی آرام | به قلم آیسان

    نگاه خود را به دریای سیاه آسمان سنجاق کردم. انگار آسمان هم آن آسمان سابق نیست و دمی حالش خوش است و دمی ناخوش. ماه مانند دخترکی ظریف و لوس پشت ابرها قایم شده است و صدای باران سمفونی شبانه اهل زمین شده است. شاید که دل آسمان هم بی‌قرار محبوب است که این‌چنین می‌بارد.
  20. آیسان

    اتمام یافته دلنوشته وحشی آرام | به قلم آیسان

    چشم‌های خود را می‌بندم و به یاد شعر شهریار می‌افتم که می‌گفت:«چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم، ناگهان دل داد زد: دیوانه! من می‌بینمش.» دوست داشتم جناب شهریار بود و ازش می‌پرسیدم چه‌ها کشیدیم و کس نفهمیدم جز جان بی‌‌قرارمان.
عقب
بالا پایین