نتایح جستجو

  1. اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    دستی روی شونم نشست. برگشتم و مامانم رو دیدم که زانو زده بود کنار من و با عشق عمیقی به من نگاه می‌کرد! این عشق مادری که به راحتی می‌شد از روی بی‌قراری درونش و نگاهاش فهمید امکان داشت یک خواب باشه؟! می‌شد؟! خواست؛ چیزی بگه. اما؛ نگاهش فوری چرخید سمت اریکا که می‌خواست فرار کنه و با قدم‌های خشمگینش...
  2. اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    با دستام سرم رو گرفتم و داد زدم: - نه؛ نه! من نمی‌خوام؛ نه! من نمی‌خوام؛ الکس تو قلبم، کنارم باشه. من خودش رو می‌خوام؛ نه! بابا اومد طرفم؛ خم شد و دست کشید به موهای من و آروم، گفت: - هرمیون؛ تو باید بذاری همه‌چیز اون‌جوری که قراره بشه. نباید؛ تو تقدیر آدم‌ها دخالت بکنی! ازش فاصله گرفتم و بیش‌تر...
  3. اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    کویینی؛ سرش رو تکون داد و گفت: - آره مطمئنم. آلپرن و آلاریا؛ تو این دنیا، فقط هم دیگه رو دارن و من اگه یکیشون رو برگردونم؛ تا ابد غصه‌ی این‌که خودش زندس و اون یکی زیر خروارها خاکه رو روی دلشون می‌زارم! نگاهش رو انداخت سمت الکس و ادامه داد: - اون حق داره که دوباره به زندگی برگرده. اینجا، خیلی‌ها...
  4. اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    بابا؛ نگاهی به هممون انداخت؛ لبخند قشنگی زد و گفت: - دیگه وقتشه برگردیم خونه! همه خندیدیم و به هم دیگه نگاه کردیم. بالاخره؛ قرار بود برگردیم خونه! *** - الکس! الکس! الکس! الکس؛ از اتاقش اومد بیرون و به من که توی خونه راه می‌رفتم و صداش می‌زدم نگاه کرد و درحالی که می‌خندید گفت: - چیه فسقله؟...
عقب
بالا پایین