یه بار با پسرعموم رفتیم باغ، پسرعموم موتورش آورده بود این باغ میگن موقع غروب یه روح میاد... ما هم کم کم داشت غروب میشد گفتیم بریم. موتور بیرون از باغ بود. یهو رفتیم موتور سرجاش نبود. دنبالش گشتیم نزدیک باغ کنار حوض آب بود، بعد سوار موتور شد، ماهم پیاده پشتت میاومدیم: میگفت وقتی سوار شدم موتور...