نتایح جستجو

  1. pen lady

    نظارت همراه رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند| ناظر: ماشاگانا

    سلام عزیزم ادامه میدم یکم درگیرم ولی سعی می‌کنم پارت گذاری رو شروع کنم
  2. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    بالاخره زمان کلاس تموم شد و استاد تا آخرش این‌قدر گفت و گفت و گفت که دهن خودش کف کرد و برخلاف قولش زمانی برای سوال پرسیدن بهمون نداد و سریع از کلاس خارج شد. تارا بنده خدا که هنوز غصه‌ی آدامسه رو می‌خورد، دستمون رو کشید تا بریم و به استاد بگیم. استاد توی راهرو به سمت در قهوه‌ای می‌رفت، همین ما...
  3. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    الان که نگاه می‌کنم می‌بینم چنان آتیشی تو چشاش شعله‌وره که نگو، برای همین سعی کردیم اون رو به یه لبخند ملیح دعوت کنیم که طرف بدون این‌که چیزی بگه وارد کلاس شد. ما هم مثل دخترانی مظلوم دنبالش رفتیم، در نگاه اول رهبر رو دیدیم که ردیف اول متشخصانه نشسته و همون‌طور که با انگشتاش میز رو به ضرب گرفته،...
  4. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    چند دقیقه بعد دکتری جوان وارد اتاق شده و بعد از چک کردن وضعیت آریا، اجازه‌ی مرخصی را داد اما دخترک همچنان در خواب به سر می‌برد. گاهی در خواب ل*ب برچیده و همچون گربه‌ای ملوس گونه‌ی استخوانی‌اش را به پشت دست آریا می‌مالید. در تمام این مدت آریا خیره‌ی صورت معصوم او بود که ل*ب پایینش را جلو آورده و...
  5. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    ... انگار دعوای ما باعث شد تا سربازای رهبر تا حدودی قضیه رو جدی بگیرن و این بار راه جدیدی برای فراری دادن ما بکنن... . تصمیم گرفتیم این‌دفعه دوستانه به دانشگاه بریم و دست دوستی به سمت بقیه دراز کنیم، هر چی نباشه به‌سختی تونستیم وارد دانشگاه بشیم و نباید به این آسونی عقب بکشیم. اجباراً دست به...
  6. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    *** با تشنگی شدید و خشکی ل*ب‌هایش هوشیار شد، تلاش کرد چشمانش را باز کند اما انگار که مژگانش را به هم چسبانده‌بودند. کمی تن خسته‌اش را تکان ‌داد که بازویش تیر کشید و صورتش در هم رفت. سعی کرد پلک‌هایش را از هم جدا کند، ابتدا نور سفیدی چشمانش را آزار داد اما کم‌کم تصاویر اطرافش واضح شد. خود را در...
  7. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    اون روز عجیب احساس خفن و باحال بودن، می‌کردم. حتی وقتی که تو خیابون قدم می‌زدیم و به‌سمت خونه می‌رفتیم، بقیه اول نگاهی ساده ‌و عاری از حس به من می‌نداختن اما دو قدم که جلو می‌رفتن، برمی‌گشتن و دوباره نگام می‌کردن. این‌بار با تعجب و حیرت! این برای دختری با ظاهری معمولی و در نگاه بقیه نامرئی مثل...
  8. pen lady

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    سلام درخواست رنک نویسنده رسمی دارم
  9. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    قدمی به‌سمتش برداشت اما پشیمان شد و برگشت و با خود زمزمه کرد: - نه‌نه، نه... . اما با فریاد آریا پشیمان شد و خود را به او رساند. مرد با صورتی درهم و اخمانی گره خورده بازویش را گرفته و به‌سمت ماشینش رفت. النا همراهش رفت، در ماشین را باز کرده و روی صندلیِ شاگرد جا خوش کرد. آریا ماشین را روشن کرد و...
  10. pen lady

    نقد کاربر داستان همسر من اثر یاسمن بهادری

    سلام یاسی گلی داستان کوتاهت خیلی قشنگه با این‌که یه موضوع کلیشه‌ای رو انتخاب کردی اما نگارش و شیوه‌ی بیانت اون رو متفاوت از بقیه رمان‌ها کرده(آخه مگه میشه پنج سال با هم زندگی کنند ولی بازم دوست باشن🤯 اصلا من دیگه حرفی ندارم). اشکالات تایپی خیلی کمی به چشم می‌خورد(فکر کنم یه جا به جای دست دین...
  11. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    فاطمه تن بی‌جونش رو به من تکیه داد و ترسیده، چشمای گردش رو به تارا دوخت و گفت: - اگه من می‌دونستم دانشگاه همچین زهرماریِ اصلاً پام رو این‌جا نمی‌ذاشتم. گونه‌م می‌سوخت منم که لوس، فقط لازم بود یه خراش میلی‌متری روی دست و بالم ایجاد بشه تا با لبای آویزون همه رو مجبور نکنم بوسش کنن ول‌کن معامله...
  12. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    آریا بازویش را محکم فشار داد، به‌سمت ماشینش رفت و این‌بار محکم و بی‌ملایمت گفت: - زود باش بیا سوار شو. تن صدایش لحن جدی‌اش النا را به سال‌های دوری برد، او هم همین‌گونه حرف زده‌بود: - هیس! دختر خوبی و باش و جیغ نکش وگرنه... . انگار که دوباره شده‌بود همان النای شش ساله که با ترس گوشه‌ی کمد کز کرده...
  13. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    احمد، عموی آریا، پشت سیستم نشست و با اخم مشغول شد. آریا نیز به آن‌ها ملحق شد، فیلم‌ها را یکی‌یکی نگاه و سپس رد کردند تا این‌که مرد سریع گفت: - برگرد... برگرد فیلم قبلی. احمد ویدیوی قبلی را بخش کرد. آن‌ها با دقت نگاه کردند که دخترک را یافتند. آرام‌آرام قدم برمی‌داشت و‌ به‌طرف ورودی دانشگاه...
  14. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    صدای خنده‌ی دخترا بلند شد، چندتا دختر دور تارا و فاطمه رو گرفتن و اجازه ندادن که نزدیک من بشن. دختری که قبل ورود استاد با من دعوای لفظی داشت با خنده بالای سرم ایستاد و نذاشت بلند شم و با پا دوباره هولم داد. عصبی خواستم پاشو بگیرم و یکی از فن‌های کشتی رو که شوهر پری یادم داده‌بود رو روش پیاده...
  15. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    چشم‌ غره‌ای بهم رفت و خواست ادامه بده که استاد وارد کلاس شد. با لبخندی حرص‌دربیار بهش خیره شدم، اما اون به صندلیش تکیه داد و پوزخندی زد و تهدیدآمیز نگاهم کرد. در تمام این لحظه‌ها رهبر و دوستاش حتی نیم نگاهی هم به ما ننداختن چه برسه که چیزی بگن. زمان تدریس استاد که مردی میان‌سال اما بسیار محترم و...
  16. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    دختری که به ما سلام داده‌بود، خودش رو جمع و جور کرد و با خنده‌ای مصنوعی گفت: - اوه! چه جالب بود... زنگ تماست... . دروغ می‌گفت تو چشاش یه (هشتگ دختر بودن نعمت است، نه به بدبختی بی‌کلاسی) خاصی موج می‌زد. فاطمه برای جمع کردن گندی که زده‌بود، با هیجان الکی چشماشو گرد کرد و یه پرش زد طرف دختره. دستش...
  17. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    بعد از چند دقیقه دانشگاه در سکوت فرو رفت، بعضی‌ها به کلاس‌ها رفته و بعضی‌های دیگر از دانشگاه خارج شدند و او حیران از این طرف به آن طرف می‌رفت تا پدرش را پیدا کند. *** در دفتر منتظر ایستاده‌بود و به پدرش نگاه می‌کرد، اما پدرش با اخم سرش را در مانیتور کامپیوتر فرو برده و چیزی نمی‌گفت. بی‌حوصله...
  18. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    *** از این‌که شب قبل کاری با ما نداشتن درحالی که راه براشون باز بود تا اذیت و تحقیرمون کنن، دلمون گرم شده‌بود و با آرامش راه دانشگاه رو پیش گرفته‌بودیم. فاطمه سرسختانه معتقد بود نباید کم بیاریم و می‌گفت: - باید تیپ بزنیم تا فکر نکنن حالا که کار می‌کنیم بدبخت بیچاره‌ایم. ما هم که حرف گوش کن،...
عقب
بالا پایین