نتایح جستجو

  1. حدیثه🫧

    همگانی تو پختن کدوم خوراکی مهارت داری؟

    تو درست کردن نه ولی تو خراب کردن تا دلتون بخواد مهارت دارم15cb28_25512-4-+=_
  2. حدیثه🫧

    همگانی سال 1504

    قطعا گشنمه
  3. حدیثه🫧

    همگانی ~آخرین کتابی که خواندی چی بود؟~

    قصه دلبری:» دومین کتاب عاشقانه شهدایی که خوندم. قشنگ بود...
  4. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    ترسیده بودم. پرونده‌ها را وسط اتاق رها کردم و به سمت در دویدم. در تلاش برای باز کردن در بودم. دستگیره در را تکان می‌دادم و به در فشار می‌آوردم. کردی از آن‌طرف در را باز کرد. در که باز شد کوله‌ام را دست آن مرد دیدم. کوله را از دستش کشیدم و بله سمت راه‌پله دویدم. به سرعت از پله‌ها پایین رفتم و از...
  5. حدیثه🫧

    [ کاربر چندم انجمن هستی؟ ]

    من نمی‌دونم کاربر چندممPopcorn
  6. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    اولین پرونده که آبی رنگ بود؛ مربوط می‌شد به سال ۱۳۸۶. «امین معتمدی، هفده ساله، دانش‌آموز دبیرستان علامه حلی در آبان سال ۱۳۸۶ پس از ورود به کتابخانه دیگر به خانه بازنگشته و مفقود شده است. پرونده دوم را برداشتم. «ساراطاهرپور، هجده ساله، دانش‌آموز دبیرستان فرزانگان در فروردین ۱۳۸۸ پس از ورود به...
  7. حدیثه🫧

    نقد کاربر نقد رمان تاکسیدرمی | حدیث پورحسن

    سلاممممم و خسته نباشید shadi:_ اسم و مقدمه رو که خوندم با خودم گفتم باید داستان خفنی باشه. دو تا پارت اول رو که خوندم دیدم متن با مقدمه ارتباطی نداره، ولی چون حس کنجکاویم رو از اول قلقلک داده بودی ادامه دادم تا ببینم چی میشه. چندتا پارت دیگه خوندم دیدم به به تازه داره قشنگ میشه. هنوز کامل نخوندم...
  8. حدیثه🫧

    نظارت همراه داستان کوتاه جنایت در کتابخانه| ناظر: blue lady

    تگ رو نمی‌دونم چجوریه. پارت جدید گذاشتم
  9. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    ناخواسته‌ وارد اتاق شدم. اتاقی سه در دو متر با یک پنجره نیمه باز که پر از کمد و طبقه بود. شبیه اتاق بایگانی. درون یکی از طبقه‌ها پرونده‌هایی قرار داشت. بالای طبقه نوشته شده بود: اعضای مفقود شده کتابخانه در چند سال اخیر. تا خواستم یکی از پرونده‌ها را بردارم احساس کردم کسی پشت در است. به ناچار...
  10. حدیثه🫧

    نظارت همراه داستان کوتاه جنایت در کتابخانه| ناظر: blue lady

    ویرایش شد. پارت جدید گذاشته شد.
  11. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    فکر و ذهنم حسابی مشغول آن پسر شده بود، طوری که یک لحظه هم تمرکز نداشتم. مدام پاهایم را تکان می‌دادم و حوصله کاری نداشتم. وسایلم را جمع کردم و از سالن مطالعه‌ خارج شدم. سوار آسانسور شدم؛ آسانسور حس و حال عجیبی داشت. دستم خورد و بجای دکمه همکف دکمه طبقه چهار را زدم. از دست خودم عصبانی شدم و پشت آن...
  12. حدیثه🫧

    نظارت همراه داستان کوتاه جنایت در کتابخانه| ناظر: blue lady

    داستان کوتاه هم ناظر می‌خواد!🙊 پارت اول رو گذاشتم...
  13. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    بسم الله الرحمن الرحیم به گمانم بی‌خوابی‌های شبانه برای درس و امتحان تشکیل دهنده خط به خط این داستان باشد. مثل هر روز برای درس خواندن به کتابخانه رفتم. گوشه سالن مطالعه، میزی بود که همیشه پسری با موهای خرمایی فر و عینک گرد نیم‌فریم پشت آن می‌نشست. آن‌ روز، دومین روزی بود که آن پسر به...
  14. حدیثه🫧

    اطلاعیه [درخواست] نشر آثار نویسندگان

    درخواست نشر نام اثر : آرزوی الینا نویسنده: حدیثه ادهم https://forum.cafewriters.xyz/threads/39816/
  15. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    عنوان : جنایت در کتابخانه ژانر : جنایی نویسنده : حدیثه ادهم ناظر: @blue lady خلاصه: شاید قفل یکی پرونده جنایی چند ساله به دست یک پسر بچه مدرسه‌ای باز شود. همیشه پرونده‌ها از جایی که شروع شده‌اند به پایان می‌رسند.
  16. حدیثه🫧

    نقد کاربر رمان شب‌های مرگ| marym

    سلام و نور خداقوت مقدمه خیلی خوب نوشته بود. من خودم داستان جنایی نوشتم و فضای ترسناک رو خوب ترسیم کرده بودی. ولی از اول که شروع به خوندن کردم، متوجه تناقض به کلمات شدم. کل متن از نظر نوشتاری باید بازنویسی بشه. یجاهایی متن ادبی با عامیه قاطی شده بود و جلوه بدی به داستان داده. یجاهایی هم در متن...
  17. حدیثه🫧

    نقد کاربر رمان: خزان شامگاه.به قلم شهرزاد قصه‌گو.

    سلام و درود🫴🏻 همین اول می‌تونم بگم شما استاد تشبیه های خفنی... از همون اول که شروع کردم به خوندن متن نوشته واقعا جذب و کشش داشت و من رو وادار می‌کرد تا ادامه رو بخونم. فقط یک جاهایی، نمی‌دونم چرا! باید متن رو دوبار می‌خوندم تا ببینم چی داره میگه. در کل قلمت رو دوست داشتم. بدرخشی:)
عقب
بالا پایین