◇مینیمال◇
مدتهاست بین، آشفتگیها و حرفهای پی در پی درونم غرق شدهام!
هرچی میخواهم خود را بالا بکشم، گذشته، آشفتگی، حرفهای عذابآور! مرا بیشتر و بیشتر پایین میکشند و غرقم میکنند..!
◇دیالوگ نویسی◇
روح: این آخرین باریه که من همراهتم، میدونی که...
جسم: بالاخره توام داری ترکم میکنی!
روح: چندین سال باهم بودیم، همیشه کنارت بودم توی سختگیها، خوشیها، لحظههای تخلت که همیشه آزارم میداد!
جسم: یادته؟ بارها بهت گفته بودم، از لحظه جدایی میترسم. من قراره بمیرم و تو ادامه پیدا...
◇ایدهها◇
موقعی که ظرف میشورم، فیلم میبینم، یا توی مسیری باشم، و ۶۰ درصد ایدههام قبل از خواب به ذهنم میرسه؛ اینقدر ایدهها شدید هستن که حتی اگر خوابم بیاد، سریع میرم پشت سیستم و شروع میکنم تایپ کردم.
اگر ایدهها رو توی سیستم پیاده نکنم، به سختی خوابم میبره و شخصیتها تند تند توی سرم شروع...
◇درباره شخصیتهای رمان◇
شخصیت اصلی به چی میل داره؟
ترمه: مرغ سوخاری
کیان: فسنجون
بهترین و بدترین عادت:
ترمه: بهترینش اینه که هیچکس رو قضاوت نمیکنه، بدترینش اینه که همیشه سریع کم میاره!
کیان: بهترینش اینه که بلده چجوری عشق بورزه و به خانواده وفاداره بدترینش اینه که سریع جوش میاره!
درونگرا...
◇تمرین جلسه هفتم◇
بعد از چندین هفته موقعیتش پیش آمده بود، که دوباره به دیدن هم بروند. ترمه با همان تبسم همیشگی کنج ل*بهاییش، در نمایشگاه جدید کیان، که به تازگی افتتاح شده بود، را باز کرد و وارد شد. تابلوهایی با طرحهای سیاه قلم، رنگ روغن، پاستل، روی دیوارهای زرد رنگ نصب شده بودند. افراد...
نگاهم را از آسمان تیره پایین آوردم، نم نم باران روی سر و شانههای رهگذرها فرود میآمد!
تعدادی لبخند به ل*ب داشتند، تعدادی مشغول حرف زدن بودند، تعدادی خنثی بودند و تعدادی مانند من، سکوت کرده بودند.
درختها خالی از برگ بودند، یلدا امشب به یغما میرفت. نگاهم میخکوب جعبه کادویی، مشکی و با سری قرمز...