نتایح جستجو

  1. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    قبل از این‌که امیر سوار ماشین نیاز شود، نریمان ماشین خود را روشن کرد و دستی را کشید و لاستیک‌هایش روی آسفالت خط انداخت. با سرعت سرسام‌آوری رانندگی می‌کرد و حرف‌های نیاز در گوشش زنگ می‌خورد. سامیار جرأت کلمه‌ای حرف را نداشت. این رفتار و حرکات از نریمان همیشه خنده‌رو و عاقل و آرام، بعید به نظر...
  2. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    کف دستش را به منظور گرفتن چیزی سمت نریمان باز کرد. - کلید آپارتمانت رو بده که از دست یاشار یه مدت آروم بگیرم. نریمان مغموم، سر به زیر افکند و پوزخند دیگری از جانب خواهر را به جان خرید. - چیه؟‌ اجازه نداری آقای مهندس؟ وقتی که نگین با روناک دعواش میشه، آپارتمانت میشه هتل پنج ستاره براش، حالا که...
  3. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    نریمان از بالا نگاهی سراسر شوق و دلتنگی به نیاز انداخت. دست دور شانه‌اش برد و او را به خود چسباند و برای لحظه‌ای رفع دلتنگی کرد‌. - ایشون ستاره‌ی سهیل زندگی من هستن. سپس به دوستانش اشاره کرد: - این دوستان هم، همکار و رفیقام هستن. نیاز خوشبختمی پراند و دست نریمان را از دور شانه‌اش باز کرد و قدمی...
  4. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    نریمان به هدف زده بود؛ درست مثل همیشه. او سامیار را بهتر از خود می‌شناخت بهتر از هر کس دیگری. چه چیزی باعث شده بود که کمبود یک جنس مخالف را در زندگی‌اش حس کند؟ غریزه‌ی مردانه، هوس، تفریح یا... ؟ هرچه بود او یک همدم و شریک روزهای تنهایی می‌خواست. یک نفر از جنس مادرش رویا؛ اما نه مادرانه! حسی...
  5. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    نریمان خود نگین را به محل کارش رساند و با ذهنی مشوش به سمت شرکت به راه افتاد. این چند مدت آن‌قدر درگیر شرکت و نگین شده بود که به طور کامل از نیاز و آرامش غافل و آن‌ها را به دست فراموشی سپرده بود. داشت برای تمام این‌ها در ذهنش برنامه می‌ریخت که گوشی همراهش زنگ خورد. سامیار بود؛ دوست به فرنگ رفته...
  6. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    هوای گرگ و میشِ اواخر تابستان کمی با سوز همراه بود. خورشید برای طلوع، نازکش می‌خواست انگار! صدای قار‌قار کلاغی از دور به گوش می‌رسید و نوای پاییز سرمی‌داد. نریمان عادت داشت هر روز صبح قبل از رفتن به شرکت، نرمشی در حیاطِ بزرگ و درندشتِ عمارتِ نادرخان انجام دهد. لباس ورزشی بر تن، حرکات کششی انجام...
  7. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    در تاریکی اتاق گم شده بود. چشمانش، جز پیانوی سفیدی که در مرکز اتاق بود، چیزی نمی‌دید. از شدت ترس ریتم نامنظم تپش‌های قلبش را در سرش احساس می‌کرد. دستانش می‌لرزید و دهانش مانند کویر لوت، خشک و زبانش همانند چوب، زبر و بی‌ تحرک بود. باید کاری می‌کرد! تمام توانش را در پاهایش ریخت و به سمت پیانو حرکت...
  8. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    مقدمه: می‌گویند: غم، همزاد بشر است. همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتّی یک دم از من، فاصله نمی‌گیرد. چاره‌ای نیست! نمی‌شود اعتراض کرد. من با این فکر نفس می‌کشم که روزی او را با غم هم‌نشین کنم؛ درست شبیه کاری که با قلب من کرد.
  9. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    با تو حال دلم همیشه بهاری‌ست. درختان امّیدم، جوانه‌ی عشق می‌دهند و قناری‌های عاشق بر شاخه‌هایش لانه می‌سازند. سبزه‌های دشتِ دلم همیشه سبز و تازه‌اند. بوی ریحان از آن دورها به مشام می‌رسد! رودخانه‌ای صاف و زلال‌ همیشه در آن جاری است؛ اما...! اما تاوان دوست داشتن‌ات را به‌گونه‌ای داده‌ام‌! دلم را...
  10. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    در کوچه پس‌کوچه‌های شهر قدم می‌زنم. خودم را به آن‌ها سپرده‌ام. می‌خواهم ببینم مرا به کدامین سو خواهند کشید. زمزمه‌ی زیر لبم آشناست: یک... دو... سه... چهار... . ناخودآگاه خود را روی لبه‌ی جدول می‌یابم. دست‌ها را کمی از ب*غل باز کرده‌ام و از حفظ و بدون لغزش، روی آن راه می‌روم. می‌توانم حس کنم...
  11. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    به نام او... نام اثر: تاوان نویسنده: مینا مرادی ژانر: عاشقانه ـ تراژدی مقدمه: دلی که شکست، مانند چینی بندزده می‌شود؛ اما ترَک‌هایش در ته‌‌وتو‌های قلبم به یادگار می‌ماند. آخرش را می‌سپارم به دست خدایی که خوب می‌داند، کجا و چگونه تاوان بگیرد.
  12. پناه.

    دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات پناه ]

    تو می‌روی و من قدم‌هایت را می‌شمارم؛ قدم‌هایی که راه رفته را هرگز، باز نخواهند گشت.
  13. پناه.

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درود 🌹 درخواست تایید رمان دارم
  14. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    «به نام نویسنده‌ی سرنوشت» رمان: تَنافُر نویسنده: مینا مرادی ژانر: عاشقانه، اجتماعی خلاصه: در هیاهوی زمان، دختری خودساخته و رُک‌زبان با ایده‌های ناب و بی‌پروا، وارد دنیای ساختمان‌سازی می‌شود. ابتدا علاقه و سپس انتقام، محرک‌های اصلی پیشرفت او می‌شوند؛ انتقامی که عشقش را مختل و زندگی‌اش را به معضل...
عقب
بالا پایین