نتایح جستجو

  1. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    خنده‌های تمسخر‌آمیز و دیوانه‌واری سر داد و با لحن مغرورانه و تهدید‌آمیزی گفت: - اصل حرفم اینِ که تو و خانوادت به زودی به چیزی که لایقش هستید می‌رسید! بلند فریاد می‌کشم: - من رو تهدید می‌کنی؟! صدای افتادن اسلحه بر روی میز گوش‌هایم را آزار می‌دهد، مدتی صدای آواز دخترم سپس صدای نحس شخص ناشناس را...
  2. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    سعی می‌کنم نگرانی‌ام را پنهان و خودم را در مقابلش محکم، نترس و قوی نشان دهم، دندان‌هایم را محکم روی هم فشار دادم و بلند به او تشر زدم: - چون تو... یه دیوونه روانی هستی! یه دیوونه روانی که... . صدای قهقه‌های بلندش باعث می‌شود کلافه‌تر از قبل به او بتازم: - مرتیکه بی‌عقل! به چی می‌خندی؟! بی‌توجه...
  3. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    به محض این کار صدای خنده‌های آزاردهنده‌ای در گوش‌هایم پیچید و نفرتی وصف‌ناپذیر را به جانم انداخت. صدا‌ی خنده پس از مدتی قطع و صدای کلفت و خشن مردانه‌ای که با تمسخر و تهدید ترکیب شده بود جایگزین آن شد: - سلام ونیس! آه نه راستی حواسم نبود، باید با لقبت تو رو صدا بزنم... پس از نوع شروع می‌کنیم...
  4. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    حیرت زده نگاهی به سر و صورت خونینش انداختم، گلوله‌ای جمجمه سرش را از وسط سوراخ کرده بود و بدن بی‌جانش با حال و وضع نامرتبی برایم دست تکان می‌داد. با این فکر که شاید توسط تک‌تیراندازی حرفه‌ای از فاصله دور یا نزدیک مورد هدف قرار گرفته باشد اطرافم را محتاطانه رصد و پشت‌‌بام ساختمان‌ها را بررسی کردم...
  5. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    *** ( ونیس) در حالی که در پشت ماشین سفید رنگی سنگر گرفته‌ بودم لوله اسلحه را به طرفش نشانه گرفتم، ماشه را پشت سر هم فشار دادم و به طرفش شلیک کردم. گلوله‌ها به ترتیب و با سرعت از لوله اسلحه دستی‌ام خارج می‌شدند و کامیون، ماشین و راه‌بندان‌های فرسوده و کثیف مقابلم را زخمی می‌کردند. صدای گوش‌خراش...
  6. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    دستانم را مضطربانه از گوش‌های باند‌پیچی شده‌ام دور کردم، لوله هفت‌تیر را روی سر مرکزی اِدی تنظیم و مگسک عقب هفت‌تیر را با انگشت شصت دوباره پایین کشیدم. سپس به چشم خونین، ماهیچه‌ای و بزرگش که با سرعت در حال باز و بسته شدن بود نگاهی انداختم. اِدی به کمک چشم سرخ رنگش مرموزانه و با دقت اطرافش را رصد...
  7. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    دست‌پاچه به هفت‌تیری که در دست گرفته بودم نگاهی انداختم، با سرعت توپ استوانه‌مانندی را که محل خشاب‌گذاری گلوله‌ها بود بیرون کشیدم و برسی‌اش کردم. هنوز یکی دوتا گلوله از آن باقی مانده بود. با فوش و داد‌ و فریاد‌های اِدریک دست‌پاچه‌تر از قبل هین کوتاهی می‌کشم، دستم را به داخل لباس و اطراف کتِ...
  8. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نا‌باورانه نگاهی به دست‌ و پا‌هایم می‌اندازم، قطراتی سفید‌ رنگ با سرعت از روی آستین لباس و زانوی شلوارم در حال سرازیر شدن به کف زمین هستند! جز چند تار تنیده و خشک شده اثری از مایع چسبناک به روی دست،پا و دیگر اعضای بدنم پیدا نمی‌کنم! نگاهم را از دست‌هایم می‌دزدم، با افتادن نگاهم به کرمینه‌ها...
  9. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    کرمینه بدن سیاه رنگ و زخمی‌اش را روی زمین می‌کشد، جیغ دلهره‌آوری سر می‌دهد، دهان چنگک‌مانندش را پشت سر هم باز و بسته می‌کند و با جهش‌های کوتاه و بلندی سعی می‌کند به ربکا آسیب وارد کند. در مقابل ربکا نیز با عقب کشیدن بدنش و جاخالی دادن حملات کرمینه را دفع و هرگاه فرصت مناسبی به دست آورد دندان‌های...
  10. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    ناگهان با نعره بلندی چشم بزرگ و خونینش به سرعت باز می‌شود و سری بزرگ و دایره‌ای‌شکل شبیه به سر عنکبوت از داخل سوراخ به وجود آمده و پارگی‌ها بیرون می‌زند. نیش چنگک‌مانند و بزرگش مدام باز و بسته سپس مایع سفید و چسب‌‌مانند در حین جا‌به‌جا شدن جهت سر عنکبوت‌شکل با سرعت به هوا و دور و اطراف بدن اِدی...
  11. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    فَکم را جمع و خشمگینانه دهانم را باز می‌کنم تا آن‌ها را از به هوش آمدن اِدی مطلع کنم اما پیش از آن که جمله‌ای به زبانم جاری شود تعدادی از آن کرمینه‌های چند‌ش‌آور که با بی‌هوش شدن اِدی همگی از کار افتاده بودند با سرعت فعال می‌شوند و به سمتم یورش می‌برند. به ناچار هفت‌تیرم را در دست می‌گیرم و...
  12. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نعره‌های بلند و گوش‌خراش اِدی با زمین افتادن و به خواب رفتنش به سرعت قطع می‌شوند اما صدای داد و فریاد‌ها و دعوا‌های اِدریک و خواهرش با قدرتی بیشتر از قبل ادامه پیدا می‌کند: - چند بار بگم نباید برای مقابله با این نوع هیولا از اون سلاح استفاده کنی؟ - این کار رو کردم چون دلم می‌خواست! - چی؟...
  13. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با پایین آوردن سر و کنار کشیدن بدنم حمله‌اش را دفع و تلاش می‌کنم تا از او فاصله بگیرم اما موجودات عجیبی که از همه طرف محاصره‌ام کرده‌اند مانع کارم می‌شوند. همگیشان به محض طولانی شدن فاصله‌ام با اِدی وحشیانه با دهانی باز به پا‌هایم حمله‌ور و تلاش می‌کنند من را به او نزدیک کنند. کوتاه شدن فاصله‌ام...
  14. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    الی نیشخند تلخی می‌زند و می‌گوید: - واقعاً یا به ظاهر؟! خشمگینانه‌تر از قبل پاسخ می‌دهم: - منظورت چیه؟! می‌خوایی بگی دارم دروغ میگم؟! الی مشت محکمی به کف زمین می‌‌کوبد و مصمم و جدی پاسخ می‌دهد: - شاید! دندان‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دهم و دهانم را باز می‌کنم تا در دفاع از خودم چیزی بگویم اما...
  15. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    بلند‌تر شدن صدای نعره‌ها مرا وادار می‌کند تا مدتی کوتاه کف دست‌هایم را به گوش‌هایم نزدیک و دندان‌هایم را از شدت آزار ارتعاش آن محکم روی هم فشار دهم. اِدریک دستی به بازویش می‌کشد، آن را محکم برای مدتی می‌گیرد و فشار می‌دهد سپس با رها کردن بازویش سینه‌خیز و بی‌توجه به درد کمرش به سمت ما نزدیک...
  16. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نفس عمیقی می‌کشم، دندان‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دهم و با تغییر دادن جمله‌ام می‌گویم: - چشمش؟ همون چشمی که وسط سر اصلیش قرار داره... . الی با چشمان تنگش نگاهی به من می‌اندازد و در حین جاخالی دادن می‌گوید: - خب؟! با کنار کشیدن بدنم حمله یکی از سر‌های آسیب دیده اِدی که استخوان جمجمه‌اش قابل...
  17. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک کلافه دستی به پیشانی و صورت سرخش می‌کشد، سپس با بی‌تابی می‌گوید: - درسته... د... د... درسته الی... شرش رو کم کرد اما اگه... اگه برگه راهنما و شناسنامش رو که روی بدنه فلزیش قرار داره خونده باشی می‌دونی که روی بدن جونورای عجیبی مثل اِدی می‌تونه... . الی بی‌توجه به حرفش طعنه‌زنان می‌گوید: -...
  18. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    دُم بلند، عقرب‌مانند و بزرگش از پایین‌تنه جدا شده است و مدام به مانند شخصی که برای دست‌‌یابی به اکسیژن دست و پا بزند با پرش‌های کوتاه و بلندی کف زمین تکان می‌خورد، جابه‌جا می‌شود و گاهی اوقات نوکِ تیغه تیزش موزائیک‌های سیاه و سفید یا بدنه زخمی دیوار‌ نزدیکش را خراش می‌دهد. تمامی دستانش در اثر...
  19. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    به محض پایان سخنش چیزی عجیب شبیه به رادیو پوسیده را از پشت جیب شلوار لی سیاهش بیرون می‌کشد و با فشار دادن یکی از دکمه‌‌های آن صدای آهنگ بی‌کلام شدیداً گوش‌خراش و آزار دهنده‌‌ای شبیه به خِش‌خِش رادیو را در محیط اطرافم پخش می‌کند. صدا به قدری آزار دهنده است که پس از رها شدنم از زیر انگشتان دست...
  20. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک سرش را به نشانه مخالفت با من سریع به چپ و راست تکان می‌دهد و با تردید و دو‌ دلی می‌گوید: - ن... ن..‌ نه... نه... نه... نه... این کار رو نمی‌کنم... هزار بار دیگه هم که ازم این درخواست رو بکنی بازم میگم نه! ناگهان فشار شدید انگشتان بلند و خونین دست اِدی به بدن من و اِدریک باعث می‌شود تا هر...
عقب
بالا پایین