نتایح جستجو

  1. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    رِبکا در حین درگیری سرش را روبه صاحبش می‌چرخاند، به نشانه تایید حرف الی واق‌واقی سر می‌دهد و به ادامه کارش مشغول می‌شود: الی متفکرانه نگاه تشویق‌آمیزی به او می‌اندازد و در حین پرتاب کردن سینی شیشه‌ای بزرگی می‌گوید: - دیدی اِدریک؟! حتی رِبکا هم حرفم رو تایید کرد! ناگهان طوری که انگار از او سوال...
  2. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با چرخش یکی از سر‌ها و برخورد نگاه خصمانه و عجیبش به من نیشخند تلخی به لبانش می‌نشاند. از سراسر چشم‌ها، صورت و طرز نگاهش شرارت، خشم و بی‌رحمی ساطع می‌شود. انگار فقط برای کشتن و عذاب دادن خلق شده است نه چیز دیگر، چیزی از احساس ترحم در وجودش پیدا نمی‌شود، فقط می‌توانم خشم و نفرت را در چهره‌اش رصد...
  3. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    جوری هر دوی‌شان درگیر اِدی و جر و بحث در مورد گذشته‌شان هستند که اصلاً انگار من در اتاق حضور ندارم. ناگهان در حین جاخالی دادن تعادلم را از دست می‌دهم و در نزدیکی در خروجی اتاق می‌افتم. درد و سوزش سر، صورت و مهره‌های استخوانی کمرم باعث می‌شود از شدت درد ماهیچه‌های صورتم در هم مچاله شوند. حال که...
  4. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک نفس‌نفس زنان با آستین کاپشن قهوه‌ای رنگش پیشانی عرق‌کرده‌اش را پاک می‌کند. گلن‌گدن اسلحه تک‌تیراندازش را محکم می‌کشد و می‌گوید: - خب؟! الی کلاه بیس‌بالش را که در حین جاخالی دادن از سرش پایین افتاده بود از روی زمین بر می‌دارد، دستی به بدنه زرد رنگ کلاهش می‌کشد و آن را روی سرش می‌گذارد...
  5. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    حملات وحشیانه اِدی به او، سپس من و اِدریک اجازه نمی‌دهد تا حرفش را کامل بیان کند. الی در حین جاخالی دادن به ماشین ظرف‌شویی بزرگ و مکعبی‌شکلی که در سمت چپم قرار دارد و به مانند اجاق گاز بدنه‌اش توسط خزه، کپک، چرک و کثیفی و تار‌های عنکبوت تسخیر و در هم مچاله شده است نزدیک می‌شود. یکی از دریچه‌های...
  6. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نگاهی به الی می‌اندازم و با نفرت شدیدی می‌گویم: - انقدر به من نگو مومیایی! الی با جاخالی دادن ضربات سریع، محکم و مرگبار دُم عقرب‌مانند اِدی را دفع می‌کند و می‌گوید: - پس چی صدات کنم؟ گاوچرون با بدن باند‌پیچی شده خوبه؟! اِدریک در حالی که گلن‌گدن اسلحه‌اش را محکم می‌کشد نگاهی به الی می‌اندازد و...
  7. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    به محض پایان سخنش اِدی با غرشی وحشتناک و گوش‌خراش هوا را می‌شکافد، بزاق دهان‌های چرک، کثیف و خونینش را به دور و اطراف می‌پاشد و به خود گارد می‌گیرد تا به طرفمان حمله‌ور شود. اِدریک در مخالفت با حرف خواهر کوچکش بزاق دهانش را مضطربانه به پایین قورت می‌دهد و مِن‌مِن کنان می‌گوید: - زِرِشک... فک کنم...
  8. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    بلند‌تر شدن صدا باعث می‌شود تا اِدریک و خواهرش دست از دعوا با یک دیگر بردارند و همراه با من به دنبال منبع صدا نگاهی به ورودی در اتاق بی‌اندازند. پس از مدتی کوتاه چهره خونین چیزی شبیه به مار مقابل دیدگانم قرار می‌گیرد. وقتی با دقت بیشتری به آن نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که آن هیولا به جای یک سر، دو...
  9. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک شوک‌زده و با بی‌خبری می‌گوید: - چی؟! منظورت چیه؟ من که کاری نکردم خواهر فقط... . نگاه تند الی نشان می‌دهد که هیچ علاقه‌ای به شنیدن حرف‌های برادرش ندارد، فقط کافیست کلمه‌ دیگری بشنود تا خشمش را به بد‌ترین شکل نشان دهد. اِدریک با دیدن چهره بر‌افروخته‌اش حرفش را می‌خورد و سعی می‌کند نگاهش را...
  10. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    الی تکه‌چوب‌های خشکیده و خاکی رنگ که زیر موزائیک‌ها پنهان بودند را بر می‌دارد، آن‌ها را کنار موزائیک‌های برداشته شده که به ترتیب و روی هم چیده شده‌اند می‌گذارد و می‌گوید: - وحشتناک‌تر؟ منظورت زندانی شدن توی سطل‌آشغال مخصوص زباله هست؟ اِدریک با دقت بیشتری به قاب عکس نگاه می‌کند و می‌گوید: -...
  11. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نخست اِدریک سپس من با قدم‌هایی آرام وارد اتاق نیمه‌روشن می‌شویم. به محض ورودمان صدایی شبیه به کشیده شدن بدنه بطری شیشه‌ای توجه‌مان را به خود جلب می‌کند. با افتادن نگاهم به منبع صدا ربکا را می‌بینم که در گوشه سمت چپ نزدیک به میز دایره‌ای شکل بزرگی روی زمین نشسته است و در حالی که بطری نوشیدنی...
  12. امیر احمد

    نقدانه سری سی و دوم نقدانه|yasaman.bahadory

    خیر خیر خیر من که هیچ مشکل یا بی‌احترامی از مسئولین یا مدیران انجمن ندیدم. نقد خاصی نیست.
  13. امیر احمد

    رمان رمان بعد از درمان| Amir ahmad mohamady Fard

    نلا سعی کرد به صد‌ها نفر در آن نزدیکی بدنشان پوسیده بود فکر نکند اما صدای وز‌وز مگس‌ها طاقت‌فرسا بود. گرما و شدت بوی پوسیده فاضلاب که به مانند ابری روی آن‌ها آویزان بود سه برابر شد. وقتی از خواب بیدار می‌شدند و شروع به حرکت می‌کردند اوضاع بد‌تر میشد. چه خواهد شد؟ آیا آنها خودشان به یک دیگر فکر...
  14. امیر احمد

    رمان رمان بعد از درمان| Amir ahmad mohamady Fard

    نام کتاب: بعد از درمان نام نویسنده: دیردره گولد ژانر: تراژدیک، علمی‌تخیلی مترجم: امیر‌احمد خلاصه: بعد از درمان( پس از معالجه) اثر دیردره گولد داستان دختری به نام امی را روایت می‌کند که در دنیایی پسا وبا زندگی می‌کند. این رمان علمی‌تخیلی که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده، بر روی زندگی روزمره مردم و...
  15. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    زبانش را روی دهانش می‌کشد و می‌گوید: - فقط چند‌تا سرفه ساده بود، همین... همراهم بیایین... . اِدریک نگران‌تر از قبل می‌پرسد: - مطمئنی؟ الی مصمم و جدی در حین ورود به اتاق پاسخ می‌دهد: - آره... آره مطمئنم... . به محض داخل شدنش اِدریک به آرامی با کف دستش ضربه‌ای به بازویم می‌زند و با پایین بردن...
  16. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    سگی که رِبِکا خطاب شد به محض باز شدن در دوان‌دوان و با ولع شدیدی از کنار پای الی عبور می‌کند و به داخل اتاق می‌رود. سرعتش به قدری زیاد است که در حین این کار تعادل الی را به هم می‌زند اما نه در حدی که باعث زمین خوردنش شود. الی کلافه دستی به پیشانی و صورتش می‌کشد، لباسش را با ضربات دست می‌تکاند و...
  17. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با نزدیک شدنش به الی روبه‌روی او می‌ایستد و با باز کردن دهان و پوزه‌اش که توسط لکه‌های کهنه خون تسخیر شده‌‌اند کلید را زمین می‌‌گذارد. الی روی زانو‌هایش می‌نشیند، دستی به سر سگ شکاری‌اش می‌کشد و با صدایی که به تشویق کردن شباهت دارد او را نوازش می‌کند: - آفرین ربکای عزیزم...دختر خوب... آفرین... ...
  18. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک با چشمانی از حدقه درآمده نگاهی به خواهرش می‌اندازد، چند قدم به او نزدیک می‌شود و مضطربانه می‌گوید: - هِی... هِی وایسا... وایسا... داری چیکار می‌کنی؟ الی کف دستش را به او نشان می‌دهد و با صدایی که اطمینان شدیدی از آن موج می‌زند می‌گوید: - نزدیک نشو برادر! خواهرت می‌دونه کارش رو چطور باید...
  19. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    دستش را از شانه‌‌ام دور می‌کند و خطاب به خواهرش که با فشار آوردن به دسته دایره‌ای‌شکل و چوبی در اتاق تلاش دارد تا آن را باز کند می‌گوید: - هیچی الی... فقط اومدم بهت یه سری بزنم و احوالت رو بپرسم... می‌دونی که تحمل دور بودن از هم‌خون خودت چقدر می‌تونه سخت و طاقت‌فرسا باشه! الی در حین فشار آوردن...
  20. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با اشاره چشم به اِدریک از او می‌خواهم تا سخنم را تایید کند. اِدریک دستی به کلاهش می‌کشد و می‌گوید: - آره، نگران نباش خواهر... دفعه بعدی اون رو حتماً با خودم میارم... بعداً که خودش اومد می‌تونی این سوال‌ها رو ازش بپرسی... . سکوتی طولانی بر دیوار‌ها و محیط اطرافم تار می‌زند، الی کلماتی را زیر ل*ب...
عقب
بالا پایین