به محض پایان سخنش اِدی با غرشی وحشتناک و گوشخراش هوا را میشکافد، بزاق دهانهای چرک، کثیف و خونینش را به دور و اطراف میپاشد و به خود گارد میگیرد تا به طرفمان حملهور شود.
اِدریک در مخالفت با حرف خواهر کوچکش بزاق دهانش را مضطربانه به پایین قورت میدهد و مِنمِن کنان میگوید:
- زِرِشک... فک کنم...