نتایح جستجو

  1. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نفس‌نفس زنان نگاهی به مکان قبلی‌ام می‌اندازم، چشمان سرخ‌رنگ با حالتی خاص به سمت بالا حرکت می‌کنند، با درخشش شدیدی جهتشان مرموزانه بر روی من قفل می‌شوند و با جابه‌جا شدن در مکان‌های خاصی به سمتم حرکت می‌کنند. حالت و نوع حرکتشان به گونه‌ای است که انگار انسانی مرده از داخل گور بیرون آمده و با...
  2. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    بی‌اراده فریاد غضبناکی می‌کشم، با چشمانم محیط اطراف را که در سیاهی شب پنهان شده است رصد می‌کنم و با سرعت پشت ماشینی با بدنه پوسیده و ترک برداشته که شاخه‌های پیچ در پیچ و خشکیده درخت تنومندی سراسر آن را به تسخیر خود درآورده‌ است پنهان می‌شوم. به خود گارد می‌گیرم و با بالا بردن سرم نگاهی به بالای...
  3. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    برای لحظه‌ای نفسم بی‌اراده در سینه‌ام حبس می‌شود، وحشت‌زده هین کوتاهی می‌کشم، با زحمت تعادلم را حفظ می‌کنم، به دویدنم ادامه می‌دهم و در حالی که سعی دارم خون‌سرد باشم خشمگینانه می‌گویم: - اون لعنتیا از کجا شلیک می‌کنن؟ اِدریک بی‌توجه به حرفم نفسش را پشت سر هم بیرون می‌دهد، از کنار تعدادی سطل...
  4. امیر احمد

    تولد تولد پسر مودب انجمن‌ | امیر احمد

    حق با شماست. به خاطر این اتفاق عذر‌خواهی می‌کنم.
  5. امیر احمد

    تولد تولد پسر مودب انجمن‌ | امیر احمد

    درود( سلام) به خاطر تاخیر در پاسخ‌گویی عذر‌خواهی می‌کنم. از همگی‌تون به خاطر تبریک روز تولدم سپاس‌گذارم. من هم برای همه اعضای انجمن آرزوی بهترین‌ها را دارم. فقط... من روز تولدم توی ۱۰‌ام بهمن‌ماه هست. پدرم توی دی‌ماه به دنیا اومده، خودم توی بهمن‌ماه. امروز روز جشن تولد پدرم هست نه خودم.
  6. امیر احمد

    دنباله دار ■□اسم یکی از بچه های سایـتُ بگو نفربعدی تحلیل کنه■□ تگش کن...

    شرمنده اشتباه شد. باید اسم یکی رو بگم تا تحلیل کنه. @HOOYAR
  7. امیر احمد

    دنباله دار ■□اسم یکی از بچه های سایـتُ بگو نفربعدی تحلیل کنه■□ تگش کن...

    منم همینا که بقیه گفتن. ( با جنم و صمیمی و مهربون و غیره و غیره و غیره الی آخر) @maskh
  8. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    حرف‌هایش باعث می‌شود کمی گیج شوم، اگر قرار باشد با بیابان‌گرد‌ها درگیر نشوم پس کی و در چه شرایطی باید با مشاهده چیزی مشکوک بی‌معطلی شلیک کنم؟ در پاسخ به حرف‌هایش به نشانه تایید، سرم را به بالا و پایین تکان می‌دهم و می‌گویم: - باشه، گفتم که حواسم هست... فقط... . کمی تعلل می‌کنم، سپس با بیرون...
  9. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با چشمانی از حدقه درآمده اطراف ساختمان‌‌هایی که در دو طرف مسیرم به صف شده‌اند را بررسی می‌کنم اما چیز خاصی توجهم را به خود جلب نمی‌کند. در آخرین لحظات با افتادن نگاهم به سقف ساختمان نسبتاً بلندی که به ساختمان‌های تجاری شباهت دارد شبه سیاهی با سرعت مقابل چشمانم پدیدار و سریع محو می‌شود. شکمم...
  10. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با ناله از روی زانو‌هایم بلند می‌شوم و می‌گویم: - طرح خاص؟! چجور طرحی؟ اِدریک در حالی که با قدم‌هایی کوتاه و سریع مشغول راه رفتن است و به آرامی از من دور می‌شود می‌گوید: - اسمش یادم نیست، مربوط به قبل از نابودیه. وقتی رئیس جمهور جدید با شعار و وعده‌های احیای کشور و رویای دست‌نیافتنی روی کار اومد...
  11. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    به ناآگاه با افتادن نگاهم به مغازه گردن‌بند فروشی به یاد گردنبندی که به دخترم تعلق داشت می‌افتم و عذاب وجدان به سراغم می‌آید. بی‌اراده قلبم از شدت درد و خشم تیر می‌کشد و چهره خونین دختر و همسرم جلوی چشمانم رژه می‌روند. با سرعت چشمانم را از مغازه می‌دزدم و به جای دیگری نگاه می‌اندازم اما با...
  12. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    تنها گوشت و گوجه تصویر همبرگر قابل مشاهده است ، انگار شخصی که این پوستر تبلیغاتی را به وجود آورده خبر ندارد که بیلبورد تبلیغاتی‌ رستوران غارت‌شده‌اش دو یا سه سال تمام و بی‌وقفه بدون دریافت هیچ پولی برای ساختمان‌های متروکه و مرده شهر دست تکان می‌داده است. از میان جملات پایین تصویر همبرگر تنها...
  13. امیر احمد

    دومین دوره تیم کتابخوان | مرداد ماه 1403

    اعلام آمادگی. صاحب اثر. https://forum.cafewriters.xyz/posts/306965/
  14. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    با پر شدن کامل هر دو گودال بیل را با دستان لرزانم به گوشه‌ای می‌اندازم و مدتی کوتاه در سکوت به قبر زن و فرزندم چشم می‌دوزم. پلک‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دهم، نفس عمیق و حسرت‌باری می‌کشم و با باز شدن چشمانم پشت به گودال‌های پر شده از خاک، به طرف در خروجی خانه می‌روم. با قدم‌هایی شکسته و آرام...
  15. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    عروسک را که در نزدیکی دخترم افتاده است از روی زمین بر می‌دارم، غمگینانه آه حسرت‌باری می‌کشم، با قدم‌هایی کوتاه و شکسته به جسد دخترم نزدیک می‌شوم، عروسک خاک‌خورده و گل‌آلود را با ضرباتی کوتاه می‌تکانم و آن را با جهت و حالتی خاص روی سینه خونین و پاره شده دخترم قرار می‌دهم. کف دو دست خونین، سوخته و...
  16. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    چیزی جز خزه سبز رنگ کف حیاط، درخت پوسیده و خشک شده به همراه نرده‌های سوخته حصار و دیوار‌های ترک برداشته توجهم را به خود جلب نمی‌کند.‌ نور آفتاب در حین پایین آمدن تا روی سر و صورتم کشیده می‌شود، به آرامی خودش را از من دور می‌کند و جایش را به تاریکی و سرما می‌دهد. دست‌هایم از شدت خشم می‌لرزند،...
  17. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    شب مردگان( فصل سوم) هوای گرگ و میش و نیمه‌ تاریک محیط اطرافم را تسخیر کرده است، آفتاب سرد پاییزی به آرامی در پس ابر‌های سیاه در حال نا‌پدید شدن است. باد با زوزه ترسناکی مدام به تنم شلاق می‌زند و نگرانی‌ام را بیشتر می‌کند. دستی به گونه و چشمان خیسم می‌کشم، با دست چشمان خونینم را پاک می‌کنم و با...
عقب
بالا پایین