نتایح جستجو

  1. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بی‌هوشم و به اندازه‌ی تمام گرگ‌های بیابان خسته. دورم را مردم گرفته‌اند. خوش به حال‌شان که چیزی از درد و رنج نمی‌دانند. نباید وقت را تلف کنم، باید بروم! و برگردم به پشت همان شیشه‌ی نفرین شده‌ی بیمارستان، و منتظر تو بمانم.
  2. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌بینی دوستت به چه حالی افتاده؟ آن‌قدر شب‌ها را منتظر بیداری تو مانده که آخر خود بی‌هوش شده! می‌گویند باید بخوابم، باید استراحت کنم! اما آن‌ها نمی‌فهمند در هر ثانیه، چگونه آتش غم تمام وجودم را می‌سوزاند. به‌ طوری که حتی آب از گلویم پایین نمی‌رود.
  3. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    تمام خاطرات کودکی حالا ورق‌ ورق شده و در انتظار شعله‌های آتش مانده‌اند. باورم نمی‌شد! دکتر آمد، استوار در جلوی چشمانمان ایستاد و گفت احتمال بیداری تو بسیار اندک است، آن‌قدر که بهتر است به خود امید واهی ندهیم! یعنی به ته خط رسیده‌ام؟ رفیق بلند شو، بگو که این حقیقت نیست.
  4. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خیره به صورت زیبایت که یادآور بهترین روزهای زندگیم است، آرام اشک می‌ریزم. دلم بسیار گرفته است رفیق. نمی‌دانم چه کنم. دلم می‌خواهد دوباره از این شهر بروم و وقتی بازگشتم، تو به استقبالم آمده باشی! اما می‌ترسم، می‌ترسم بروم و زمانی که می‌آیم، یک سنگ قبر به سنگ قبرها اضافه شده باشد.
  5. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    رفیق، کاش من را زنده‌ زنده می‌سوزاندند و تکه‌ تکه می‌کردند تا هیچ‌وقت این روزها را نبینم. بهتر بود بینایی‌ام را از دست می‌دادم و تو را این‌گونه، با همان صورت مهربان، بر روی این تخت نفرین شده نمی‌دیدم. رفیق، بیشتر از تمام انسان‌های جهان دلتنگم.
  6. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    رفیق، نمی‌دانم حالا که چشمانت بسته است. آیا خواب هم می‌بینی یا نه؟ اما اگر می‌بینی قطعاً خواب شیرینی است. زیرا از زیر این دم و دستگاه‌ها هم می‌توانم لبخند هرچند کم‌رنگ تو را خوب ببینم. شاید خواب اهداف و آرزوهایت را می‌بینی. بعید می‌دانم من هم در خواب تو باشم! از آخرین باری که هم را دیدیم بسیار...
  7. P

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    خسته نباشید، درخواست جلد دارم...
  8. P

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    خسته نباشید، درخواست نقد دارم...
  9. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    رفیق، دکترها هرچه می‌خواهند بگویند! من باز هم امیدوارم که یک روز، زمانی که بوی باران در شهر پیچیده، خورشید می‌آید و رنگین کمانی در آسمان پدیدار می‌شود. تو بلند می‌شوی! من در آغوشت می‌گیرم، حرفی نمی‌زنی، حرفی نمی‌زنم. تنها اشک می‌ریزم.
  10. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دستم را می‌کشند. نمی‌گذارند دکتر را نقش زمین کنم! رفیق من را بیرون می‌کنند. بلند شو بگو که من دوستت هستم، بلند شو و نشان بده هنوز زمان رفتن تو نرسیده. بیدار شو... نگذار دستگاه‌های بی‌جان را جدا کنند و قلب این رفیق غم‌زده‌ات را آتش بزنند!
  11. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌توانم با اشک‌هایی که در این مدت ریخته‌تم، دریایی بسازم و خود را در آن غرق کنم! خود را بکشم و هیچ‌گاه قبری با نامش را از نزدیک نبینم. با هربار تصور این اتفاق تلخ از خود و تمام انسان‌های جهان متنفر و غمگین‌تر می‌شوم. کاش کابوسی بیش نبود، این روزها.
  12. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حال درِ اتاق که تنها امید من برای آزادی است، بسته شده. امروز قرار گذاشتند تمامش کنند، و من آن‌جا نیستم، به زندان افتادم! بدون هیچ دلیل موجهی. رفیق! خودت خوب می‌دانی دلم پر می‌زند برای دیدنت، اما نگذاشتند... حالا تنها امیدم به توست! که بلند شوی، کنارشان بزنی و این کلید قدیمی را در در این زندان...
  13. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    این بغض هم تا نفسم را بند نیاورد، ول کن نیست! چند قرص خواب در اتاق دارم، همه را می‌خورم! می‌خواهم بخوابم رفیق... . تا شاید زمانی که بیدار شدم، خبری از این بغض و کابوسِ نبود تو نباشد. چشمانم را می‌بندم، می‌خوابم تا به هیچ‌چیز فکر نکنم.
  14. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در آغوشم می‌گیری، با چشمان قشنگت خیره می‌شوی به صورتم، حرفی نمی‌زنی اما می‌خندی! من هم می‌خندم. و باهم روی چمن‌های سبز رنگ راه می‌رویم. لباس سفید رنگت در باد آرام تکان می‌خورد. نفسی عمیق می‌کشی و دستانت را باز می‌کنی، بالا می‌روی! و من پایین!
  15. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نامم را صدا می‌کنی و من‌ چشمانم را باز می‌کنم. خواب دیدم، انگار مدت زیادی خواب بودم. ساعت را نگاه می‌کنم، نمی‌دانم حالا تو در کجایی؟ در تخت بیمارستان یا منتظر برای رسیدن به خاک! باید بفهمم... باید بشکنم! و باید بروم تا برسم.
  16. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هزاران بار بر زمین می‌خورم تا خیابان‌ها را طی کنم. و به بیمارستان، همان کابوس زندگی‌ام برسم! می‌دوم و باز پشت آن پنجره نحس می‌ایستم. دیگر طاقت ندارم، در را باز می‌کنم پرستار‌ها می‌خواهند بیرونم کنند اما همه‌شان را کنار می‌زنم و نمی‌گذارم.
  17. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    تو نبودی... خیلی شبیه‌ات بود، شاید هم من انقدر حالم بد بود که خوب نمی‌دیدم، می‌توانم حدس بزنم سنش از تو نیز کم‌تر است! مانند یک کاغذ که یک کبریت بر رویش بی‌افتد، من هم ناگهان آتش می‌گیرم، آتش افکار! افکاری که تمام امیدم را می‌سوزانند و تا اعماق قلبم فرو می‌روند.
  18. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دلم می‌خواهد یک، چند ماه بعد بر روی زندگی‌ام بچسبانم. زمانی که دیگر خبری از گریه، از نبود تو، از لباس‌های مشکی رنگ و بسیاری از اتفاقات دیگر نباشد. زندگی عادی شده باشد مانند تمام آن سال‌های گذشته یک فرد بی‌تفاوت باشم. اما رفیق! این را بدان هرکار هم بکنم هیچ‌گاه فراموش نخواهی شد.
  19. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    همه‌جا پر از سنگ قبرهای خاک گرفته است. نه، نترس رفیق! نخواهم گذاشت بر روی سنگ قبر تو خاک بنشیند. جلوتر می‌روم، انسان‌های زیادی با لباس‌های مشکی دور هم جمع شدند. دیر رسیدم، خاک را ریختند، و من فرصت دوباره دیدن صورتت را از دست دادم.
عقب
بالا پایین