نتایح جستجو

  1. Emily

    تولد تولد زیبا بانو منیرا

    تولدتون مبارک عزیز جان:)
  2. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    گویی خواب با اوژنی قهر کرده بود، نمی‌توانست پلک بر هم بگذارد؛ گویی برای این که بتواند آن‌ها را ببندد بیش از حد سنگین بودند. خاطرات رهایش نمی‌کردند! نه خاطره‌ی زمان سلامت و نشاط همسرش، نه خاطره‌ی روزهای خوش گذشته؛ بلکه خاطره‌ی آن‌چه بر وجدانش سنگینی می‌کرد. دو هفته پیش بود، ماریوس با شدت تمام...
  3. Emily

    دیالوگ [ ناب ترین دیالوگ ها ]

    ایلسا: می‌تونم یه داستان برات تعریف کنم؟ ریک: پایان هیجان‌انگیزی داره؟ ایلسا:هنوز پایانی براش پیدا نکردم. ریک: تعریف کن؛ شاید حین تعریف کردن یه پایانی براش پیدا کردیم. -کازابلانکا.
  4. Emily

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    من گم شده‌ام؛ مرا مجویید. با گمشدگان سخن مگویید.
  5. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    اوژنی آگاه نبود که آتش این کج‌خلقی از کجا بر انبار قلبش افتاده. از کی هنگام توضیح مسائل به همسرش به جای مهربان، ملول و بی‌میل بود؟ نمی‌دانست! گاهی فکر می‌کرد همه چیز از آن تماس دو ماه پیش شروع شده. زمانی که تلفن همراهش به صدا درآمد و نام ژوزفین مارتین، همکار و دوست صمیمی اوژنی بر صفحه ظاهر شد...
  6. Emily

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    ای بی‌خبران از درد و آهم، برخیزید و کنید رهایم! (نظامی،لیلی و مجنون.)
  7. Emily

    دنباله دار «من حالـش خوب نیـست»

    من تو دلداری دادن خوب نیستم...ولی امیدوارم بتونم مرهمی هرچند کوچیک رو قلب‌های زخمی و مهربونتون بذارم. زندگی مهربون نیست، مگه نه؟ می‌دونم، می‌فهمم. نمی‌خوام بگم همیشه همه چیز درست میشه، یا فقط کافیه همت کنید یا از این چرندیات زرد.. اما یه چیز رو به خاطر داشته باشید :"می‌گذرد این جهان...
  8. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    "وقتی دید زندگی آرام آرام از چشمان ویولت محو می‌شود، قلبش یخ زد. امکان نداشت این اتفاق افتاده باشد! تمام نشانه‌های برخاسته از حواسش دروغ بودند! حتما کمی طول می‌کشید تا ویولت برخیزد و با لجبازی مطلق، بگوید حالش خوب است و فقط کافیست کمی استراحت کند تا کاملا بهبود یابد. زمانی که پزشکان پارچه‌ی...
  9. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    نور ماه کامل به چهره‌ی خفته ماریوس حالتی روحانی و اثیری بخشیده بود. کوچکترین اثری از آن آشفتگی هنگام بیداری در چهره‌ی تکیده‌اش دیده نمی‌شد. به نظر می‌رسید با وجود ذهنی مه‌آلود، در جهان دیگری در پرواز است که سایرین به آن راه ندارند. اوژنی به همسرش لبخندی زد، همچو مادری به کودکش. دفترچه خاطراتش را...
  10. Emily

    نقد کاربر نقد اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    درود خدمت شما نویسنده عزیز. عنوان انتخابی شما "روح زیبا" هست که به خوبی با مضمون اپیزود ارتباط برقرار کرده. همچنین، شاید مفاهیم یکم زیاد تکرار شده باشن؛ اما به نظر من همه‌ی ما بهشون نیاز داریم. باید بگم اپیزود دوم، واقعا به دلم نشست. قلم شیرین، روون و صمیمانه‌ای داشتید که این خودش برای یه اثر،...
  11. Emily

    نقد کاربر داستان کوتاه عطر نرگس| به قلم :محمدامین (رضا)سیاهپوشان

    درود نویسنده‌ی عزیز. اولین چیزی ‌که خواننده رو جذب می‌کنه، اسم داستانه. اسمی که شما انتخاب کردید، زیباست و با جلوتر رفتن داستان، ارتباطش با اثر مشخص میشه. این که به دنیای پس از مرگ و عالم برزخ پرداختید، به شخصه برام جذاب بود؛ مخصوصا این که توصیفات خوب و قوی‌ای داشتید. توصیفات احساسات هم واقعا...
  12. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    با صدای پیامک تلفن همراهش از خواب پرید. کابوس شب گذشته همچنان در ذهنش زنده بود و فریاد می‌کشید. با گیجی تلفنش را از روی میز پاتختی برداشت؛ روی برنامه‌ی پیامک کلیک نمود و متن را دید. از ویراستارش بود. - خانم اتین، لطفا داستانتون رو تا ساعت دوازده ظهر امروز بفرستید! اتفاق‌هایی در مجله پیش اومده...
  13. Emily

    فراخوان [ فراخوان جذب رمانخور ]

    درود. اعلام آمادگی.
  14. Emily

    نقد کاربر دلنوشته رَهدِل اثر خانومِ اِل

    درود نویسنده عزیز. اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد، خلاقیت تون برای اسم رمان بود. رهدل به معنای راهزن دل. ترکیبی زیبا که به خوبی تو اثر نشسته. زبون دلنوشته ساده، لکن گیرا و جذاب بود و همین توانایی نویسندگی شما رو می‌رسونه. و به عنوان یه خواننده‌ی کاملا عادی، باید بگم از اثرتون خیلی خوشم اومد و...
  15. Emily

    همگانی •°گپ با دوستانِ کافه نویسندگان•°

    درود. خیلی متشکرم از راهنماییتون:) حتما رعایت می‌کنم.
  16. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    باد به‌سان گرگینه‌های افسانه‌ای زوزه می‌کشید و به پنجره‌ی اتاق تازیانه می‌زد. در دل شب، چیزی جز سیاهی و ظلمات پدیدار نبود. صدایی می‌آمد که نمیشد دقیقا گفت صدای چیست؛ ترکیبی بود از ناله‌ی باد، توفان آذرخش و غرش شیر زخم‌خورده. اوژنی به سمت پنجره رفت و کوشید آن را ببندد؛ لکن بسته نمی‌شد؛ گویی چیزی...
  17. Emily

    نقد کاربر نقد دلنوشته 33 رنگ از تو | اثر ژینا

    درود نویسنده‌ی عزیز. اولین چیزی که خواننده رو جذب یا دفع می‌کنه، اسم دلنوشته‌ست. اسمی که شما انتخاب کردید، به دور از کلیشه و با ژانر و محتوا مرتبطه. کیفیت و کمیت استفاده از آرایه‌های ادبی، هر دو در سطح مناسب و معقولی هستن؛ همچنین خلاقانه و به دور از کلیشه‌های رایج. ایراد نگارشی خاصی هم نداشتین...
  18. Emily

    چالش دیالوگ برتر هفته (۱)

    ما آدم‌ها زمانی که یکدیگر را از دست می‌دهیم، تازه یادمان می‌آید به هم مهر و محبت هدیه کنیم. جالب نیست، سنت‌کلر؟(مال رمان منتشرنشده‌ هست. مشکلی نداره که؟)
  19. Emily

    در حال تایپ رمان خزان شامگاه | شهرزاد قصه‌گو

    اوژنی ماگ سرامیکی‌اش را پر از قهوه کرد و روی مبل نشست. لپ‌تاپش را گشود و روی پوشه‌ی فیلم‌ها کلیک نمود. دلش می‌خواست فیلم محبوبش را دوباره ببیند تا کمی از واقعیت فاصله بگیرد. پوشه‌ی فیلم را باز کرد و مشغول تماشا شد. اما مگر فکر بیماری همسرش رهایش می‌کرد؟ مگر می‌توانست روی صحنه‌های فیلم تمرکز کند؟...
عقب
بالا پایین