نتایح جستجو

فشار ترس و افکار شلوغ اوسامو باعث شده بود اخم، چین و چروک‌های بزرگی به چشم و ابرویش بیندازد. لرزش پاهای ایزانامی مایع را به لرزه درمی‌آورد. غرش‌هایش به جیغ تبدیل شدند. -‌ دیوانه! دیوانه! دیوانه! تو یک روانی هستی! کدام مخترع عاقلی چنین کاری می‌کند؟ پشت شعله‌های آتش، رن ایستاده بود و با غم خاصی...

https://uploadkon.ir/uploads/67c411_24[%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-].mp3

برای ایزانامی و اوسامو چه اتفاقی افتاد؟ وقتی از تاریکی به سمت روشنایی آمدند، نگاهشان به ساکورا افتاد که روی پل افتاده بود. رنگشان پرید و مصمم شدند او را نجات دهند، قبل از این‌که به حال و روز سولینا و هارومی دچار شود. دوان‌دوان جلو رفتند و آماده‌ی حبس نفس و شیرجه‌زدن شدند. دیگر هیچ‌یک از آن‌دو...

سلامممم رمان جواهر سوم ژانر: جنایی، معمایی، اجتماعی، عاشقانه نویسنده: نرگس محمدیان روشنفکر...

بنر دومین دوره تیم کتابخوان

@yasaman.Bahadory

بنر دفتر نقاشی

@Signora libera

به نام خالق صداهای ماندگار نام اثر: خونابه‌های مغرب نویسنده: حمیده.ح ( @ستاره سربیی ) گوینده: @افسونگر میکسر: @EMMA لینک اثر...

سرفه‌کنان از استخر بیرون آمدند و به سمت دیوار دویدند. روی زمین دریچه‌ای باز شد و آن‌ها پایین و پایین‌تر رفتند، تا به آن‌سوی دیوار بروند و دخترشان را نجات دهند. در همین هنگام، کیومی بیدار شد. همه جا تاریک بود؛ فقط صدای پای دو نفر را می‌شنید که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. قبل از این‌که فریاد بکشد،...

سلام درخواست دفتر خاطرات✨️ https://ts5.tarafdari.com/contents/user700681/content-sound/01_-_main_titles.mp3

https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C.36770/ این هم لینکش اسم صداپیشه جدید رو مشخص و اعلام...

به محض باز شدن در، چشمانش از وحشت درشت شد و پاهایش همان جا میخکوب شد. در خودبه‌خود محکم بسته شد. آمایا و سای که زخمی جلوی پایش افتاده بودند، سولینا و هارومی در حال درد کشیدن، که آب از گردنشان گذشته بود و ایزانامی که آن‌سوی باغ نشسته بود و سرش را در دست گرفته بود، منظره‌ی رقت‌انگیزی ایجاد کرده...

حالا در زمان حال، گوشه‌ای نشسته بود و واقعیت را می‌نگریست که به صورتش کوفته می‌شد. دخترش، ساکورا آن‌سوی باغ در وضعیت نامعلومی به سر می‌برد و بوی خون، خانه‌باغ را در آغو*ش گرفته بود. همه دست و پا می‌زدند تا زنده بمانند و او روی زمین، با خود کلنجار می‌رفت. -‌ من... سالمم؟ قسمتی از وجودش درد...

سلاممم عزیزممم💕 اراک درس میخونم😁 فداتشم من نظر لطفته😍😘💗 یه ایده کوچیک که تقریبا تازه باشه رو هی بهش فکر میکنم هی فکر میکنم هی فکر میکنم تا یه طرح نسبتا پیچیده شکل بگیره زیاد توی تنهاییام خیالپردازی میکنم توی خوابگاه هم همش راه میرم آهنگ میذارم فکر میکنم همه میگن عجیبه این کارام🌝 همش تو گوشی...

@ژولیت

بنر دیالوگ میکس

بنر قصه

سلامممم نرگس زیبا💗 تنبلی💀 تلاش کردم ولی متاسفانه در جهت و راه غلط که باعث شد بدتر بیخیال بشم😭😂 فک کنم ندارم چون هیچ چیز درستی به ذهنم نمیرسه😭😂😂 فقط میدونم آدم پرتوقعی نیستم و ادعایی ندارم هم خودمو دوست دارم هم از خودم متنفرم تلاش زیاد میکنم برای این قضیه ولی فایده نداره شاید ماه بعدی یه سر...