نتایح جستجو

  1. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    خسته نباشی گلم ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-348972
  2. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    کمی جلو رفت، ناباور چشم در صورت ماستش گرداند. از چهره‌اش فهمید که او هم انتظار این دیدار ناگهانی و شوکه‌ کننده را نداشت. هر دو مثل مجسمه، با نگاهی حاکی از حیرت به هم خیره بودند. سیامک که از برخورد آن دو متعجب بود، شقیقه‌اش را کمی خاراند و کنجکاوانه پرسید: - شماها چتونه؟ دیر شد، بلیت به ما...
  3. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    در حین صحبت، به سوی راهروی اتاق‌‌ها قدم برداشت. - یعنی‌ها، روت رو برم‌! نشسته من رو به حرف گرفته، بعد یه چیز هم طلب‌کاره. برو، برو که باید به کارهام برسم. با خنده از هم خداحافظی کردند. وارد اتاق شد و درب کمد را گشود. داخل یکی از رگال‌ها لباس مورد نظرش را بیرون کشید. کلی کار نکرده داشت که باید...
  4. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** دو روزی از شب میهمانی گذشته‌ بود که مادرش بی‌خبر به خانه‌اش آمد. تا درب را به رویش باز کرد و خواست به داخل دعوتش کند، سریع مثل مرغ سر کنده کنارش زد و در مقابل چشمان متعجبش وارد سالن شد. از درب فاصله گرفت و به سمتش چرخید. - چه عجب از این طرف‌ها؟ رنگ‌پریده و مثل جزام دیده‌ها، روی مبل وا رفت و...
  5. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** تا نزدیک به نیمه‌ شب دورهمی ادامه پیدا کرد. حسام لیوان حاوی شربت آلبالو را از دستش گرفت. بین هم آتش‌بس کرده‌ بودند؛ اما ماه‌بانو چندان تحویلش نمی‌گرفت تا به اشتباهاتش پی ببرد. با صدای دست جمع، حواسش معطوف بقیه شد. نوبت به بریدن و خوردن کیک بود؛ یک کیک بزرگ ستاره‌ای شکل سفید، با رویه‌ی خامه‌...
  6. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    خداقوت عزیزم چهار پارتhttps://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-348553
  7. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ماه‌بانو، ناباورانه به چهره‌ی درهمش خیره شد که با حرص خاصی این جمله را ادا کرد. بالاخره حرف دلش را زد، اگر نمی‌گفت که می‌مرد! دردش رقصیدنش بود. این همه مقدمه‌ چیده‌ بود که باز خوی تسلط اربابی‌اش را به رخ بکشد. در حالی که بلند میشد، هم‌زمان لباسش را مرتب کرد و گفت: - من واقعاً نمی‌دونم چی باید...
  8. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    با این جمله خونش به جوش آمد. سریع شال حر*یرش را به سر گذاشت و طعنه روی زبانش جنبید: - هنر دست خودته! بذار همه بدونن با چه دیوونه‌ای دارم سر می‌کنم. زبان بی‌پروایش همچون مار افعی چنان نیش میزد که بدتر از صد تا سیلی بود. حسام این‌ بار سعی کرد بدون داد و هوار قائله را بخواباند. جسم نحیف دخترک را...
  9. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ستاره‌ جون هم او را تشویق به بلند شدن کرد. تکانی به بدن خشک شده‌اش داد و زیر چشم‌غره‌ی غلیظ حسام از جایش برخاست. رقص ایرانی‌اش خوب بود، اما به پای مهسا نمی‌رسید. چشمش به نگاه ه*یز فاتح افتاد که لم داده روی مبل همان‌ طور که شربت می‌نوشید، رقص‌شان را تماشا می‌کرد. نمی‌دانست به او خیره شده‌ است یا...
  10. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    خواست از آشپزخانه خارج شود که با صدای مادر شوهرش ایستاد. برگشت و سوالی به صورت مضطربش چشم دوخت. ستاره‌ خانم، دستمال درون دستش را روی کابینت رها کرد و خودش را پشت میز نشاند. صدای نفس بالا آمده‌اش، به گوش دخترک رسید. کمی دلواپس شد. نزدیک رفت و از پشت، دست روی شانه‌اش گذاشت. - چیزی شده؟ نگرانم...
  11. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    خداقوت عزیزدلم چهار پارت فرستاده شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-346958
  12. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** ماه‌بانو در آن پیراهن زیتونی و آرایش ساده‌ی روی صورتش، با وقاری خاص و غروری که موجب خودپسندی نمی‌شد، به خوبی شایستگی خودش را به عنوان عروس خانواده حاج‌ حسین نشان می‌داد. فاتح برادر زاده‌ی ستاره‌ خانم، طبق تعریف‌های پر آب و تاب مادرش مدرک ارشد صنایعش را به تازگی گرفته و قرار بود به همین...
  13. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** دقیقاً جزو آخرین نفراتی بودند که به میهمانی رسیدند. یک دورهمی خانوادگی ترتیب داده‌ بودند که خان‌ عمو همراه زن و دخترش و البته خانواده‌ی دایی‌ یوسف که برادر ستاره‌ جون میشد هم در آن حضور داشتند. مهسا با یک تیپ جلف و آرایش زننده روی مبل تکی نشسته‌ بود و داشت ناخن‌هایش را سوهان می‌کشید. یکی...
  14. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    کنجکاو به رویش چرخید. نگاه و لحن صحبتش جوری با احترام بود که جای هیچ اعتراض و مخالفتی برایش نمی‌گذاشت. - بله، خواهش می‌کنم. نگاهش نمی‌کرد. با یک دست مشغول رانندگی شد. - از زندگی با شوهرتون راضی هستین؟ انتظار این سوال ناگهانی را نداشت. دکتر نیم‌نگاهی به صورت متعجبش انداخت و انگار از حالتش پی به...
  15. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    انگار دنیا را پیشکشش کرده باشند. قدردان نگاهش کرد. هم‌زمان با هم وارد آسانسور شدند. در این دقایق، تا موقعی که به پارکینگ ساختمان برسند، به این فکر کرد که مردانی مثل دکتر زیاد دور و اطرافش نبود. متانت خاصی در نگاه و حرکاتش وجود داشت. نه مثل امیرعلی سر به‌ زیر و محافظه‌کار بود و نه مثل حسام دریده...
  16. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    چهار پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-346017
  17. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    نگاه از برگه‌های پیش رویش برداشت و به دخترکی داد که روی صندلی آرنج به زانو تکیه زده‌ بود و سرش را می‌فشرد. تلفن شروع به زنگ خوردن کرد. در حین جواب دادن، کارت بانکی را سریع از دست زن گرفت. - چند لحظه صبر کنین. مریض داخله، بیرون بیاد شما برید. صدای خش‌دار پیرمردی از پشت خط به گوش رسید: -مطب آقای...
  18. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حسام اخم‌ کرد و دست پیش برد. از زیر ب*غل دخترک گرفت و به طرف مبل هدایتش کرد، مجبورش کرد بنشیند. - بیا، بیا یه خرده بشین حالت خوب نیست. ماه‌بانو با حرص کنارش زد و نفهمید چه پراند: - ولم کن. ازت متنفرم، نمی‌فهمی؟ دو مرتبه اخم کرد. این چندمین بار بود که تنفرش را فریاد میزد؟ عجیب بود که مثل همیشه با...
  19. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    از هپروت خارج شد. آن‌ قدر غرق فکر و خیالات خودش بود که نفهمید چه پرسید. حنانه سرزنش‌بار نگاهش کرد و بدون اینکه به چای ل*ب بزند، فنجان را به میز برگرداند. - چته ماه‌بانو؟ داشتم می‌اومدم ماشین امیرعلی رو توی کوچه دیدم. آدرس خونه‌تون رو از کجا بلده؟ قبلاً هم این‌ جا اومده؟ نرمی مبل میان دستش چنگ...
  20. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    گویی زمستان در چهره‌اش خانه کرد. قلبش از این نگاه غمگین و گرفته‌اش صد پاره شد. باید چه می‌کرد؟ روح و جسمش از این آزمایش سخت به ستوه آمده‌ بود. مگر از اول خودش نخواست؟ حال گله و شکایت به که می‌برد؟ خسته و عاصی سرش را میان دستانش گرفت و پلک روی هم فشرد تا فکر و خیال او را از درون نخورد. - بانو...
عقب
بالا پایین