نتایح جستجو

  1. Leila Moradii

    نظرسنجی کتاب‌های پیشنهادی شما برای چالش کتابخوانی و اعلام امادگی.

    وای اینا طولانی‌ان گفتم خب کوتاه، قلعه حیوانات از جورج اورول خیلی خوبه، مختصر و خوندنی یادداشت‌های زیرزمینی از داستایفسکی و بوف کور صادق هدایت
  2. Leila Moradii

    نظرسنجی کتاب‌های پیشنهادی شما برای چالش کتابخوانی و اعلام امادگی.

    بر باد رفته از مارگارت میچل جای خالی سلوچ و کلیدر از محمود دولت‌آبادی عروسی سکوت از فرنگیس آریان‌پور فعلاً این‌ها توی ذهنم هستن🙃
  3. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-335462 عزیزم پارت‌گذاری رو فعلاً قطع می‌کنم تا هر موقع فرصت داشتی چک کنی
  4. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    دلش لرزید. با تمام دلخوری و غمی که از جانبش دچار شده‌ بود؛ اما حال دیشبش او را پریشان می‌کرد. زیر ل*ب شعر غمگینی را با خودش زمزمه کرد: - هوام رو نداشتی، هوایی شدم چه کابوس بی‌انتهایی شدم نگاهت من رو زیر و رو می‌کنه من رو با دلم رو‌به‌رو می‌کنه من رو دست بسته، تو و قلب خسته که هر کی رسیده، یه جاش...
  5. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    طلعت‌ خانم لبخندی هم‌زمان با نگاه چپ‌چپ حواله‌اش کرد. ستاره‌ خانم اما شاکی به طرفش رفت و سبد را از دستش گرفت. - بده به من این رو. کارد بخوره به اون شکمت! حداقل یه تعارف به عروسم بزن. با دهانی باز به مادرش نگاه کرد. ماه‌بانو خجالت‌زده سر پایین انداخت. حسام، گازی به نصفه‌ی کیکش زد و وقتی همه به...
  6. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت فرستاده شد خوشگلم
  7. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** بینی‌اش را درون نرمی پارچه‌ی مل‌مل فرو کرد و پلک‌های خسته‌اش را بست. وقتی با آن چشمان سیاه پر ذوقش لباس عروس ساده‌ی دنباله‌داری را با انگشت نشانش داد، اخم کرد و گفت: - این چیه بانو! یه چیز بهتر بردار چشم آدم رو بگیره. و بعد به پیراهن پف‌دار گیپوری اشاره کرد که دنباله‌ی کمی داشت. بینی‌ دخترک...
  8. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    از او چه انتظاری داشت؟ که مثل عروس‌های دیگر خوشحال باشد و با عشق در بغلش عکس بیندازد؟! نه او مثل بقیه نمی‌توانست باشد؛ همه‌ چیز یک اجبار بود و او ناچار به ادامه‌ی راه. این لباس را بقیه تنش کرده‌ بودند که قادر نبود از تنش در بیاورد. خوب می‌دانست ذره‌ای دوستش ندارد و فقط با این رفتارها می‌خواهد...
  9. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-zkhmh-y-kholqan-sr-lyla-mrady-karbr-njmn-kafh-nvysndgan.39670/post-334741
  10. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    از این اجبار خسته بود. چرا باید برای مرد دیگری جز امیر می‌رقصید؟ تمام این صحنه‌ها را چه شب‌ها برای خودش رویاپردازی نکرده‌ بود؛ با خود تصور می‌کرد که برخلاف عروس‌های دیگر انگشت کیکی‌اش را روی صورت امیرعلی بچسباند و او هم مثل همیشه به دیوانه‌بازی‌هایش بخندد و به شوخی تشر بزند: «که من زن می‌خوام...
  11. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ایستاد، اما می‌لرزید. فاطمه خوب می‌دانست قسم اولش جان مادر بود. فین‌فین‌‌ کنان جلویش ایستاد. کاش یک حرفی میزد، آرواره‌های فشرده‌ی فکش نشان از غوغای درونش داشت. می‌ترسید خدای نکرده سکته کند. انگار در این دنیا سیر نمی‌کرد و مثل مجسمه به نقطه‌ی نامعلومی چشم دوخته‌ بود. - یه چیزی بگو. بریم خونه،...
  12. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    نفسش را به دشواری از سینه رها کرد و بزاق تلخ دهانش را قورت داد. - از خودم متنفرم! حسام تعلل نکرد و با اخم شدت یافته، دست برد و تور را روی صورت بدون آرایشش قرار داد. - متنفر نباش، عادت می‌کنی؛ به حضورم توی زندگیت عادت می‌کنی. چیزی نگفت و فقط با نفس‌نفس نگاهش کرد. منظورش از این حرف چه بود؟ از این...
  13. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    - تو رو خدا برو، نمون، چرا برگشتی؟ به زور خود را سرپا نگه داشته‌ بود؛ مرتعش شدن بدنش را نمی‌توانست کنترل کند. حسام یک تای ابرویش بالا رفت. پوزخندزنان امیرعلی را می‌پایید که بهت‌زده از چهره‌ی غمگین محبوبکش چشم نمی‌گرفت. صدایش انگار از ته چاه بیرون می‌آمد: - ماه‌بانو! گوش‌هایش را گرفت تا نشنود. -...
  14. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارتhttps://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-zkhmh-y-kholqan-sr-lyla-mrady-karbr-njmn-kafh-nvysndgan.39670/post-334456 کلاً هشت پارت چک نشده
  15. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    خواست با قاطعیت سرش فریاد بکشد که «آره، همون روز کذایی از چشمم افتادی.» اما هنوز ل*ب از ل*ب تکان نداده‌ بود که صدای آشنایی به گوشش خورد، صدای مردی که نامش را با هشدار خطاب می‌کرد. تنش یخ بست و چشمانش از حدقه بیرون زد. دامن لباس در دستش مشت شد. امیرعلی دست به جیب، از مقابل صورتش گردن کشید. با دیدن...
  16. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    همین کافی بود که طغیان کند، هر چه رشته کرد پنبه شد و نقطه‌ی پایانش هق‌هقی از عمق سینه بود. جان بی‌رمقش تحمل ایستادن نداشت، همان‌ جا با زانو روی چمن‌های نمناک باغ فرود آمد و بی هیچ پروایی گریه سر داد. - برو، برو، چرا اومدی؟ دیگه نمی‌خوامت، برو. اذیتم نکن تو رو خدا! آزارش می‌داد؟! جلویش نشست...
  17. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام عزیزم، خسته نباشی😍 دو پارت فرستاده شد
  18. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    کاش همین‌ جا بیهوش میشد، تحمل این وضعیت برایش سخت بود. روی نیمکت خالی نشست و آهی کشید. باید سرنوشتش را می‌پذیرفت، یا یک راه دیگری انتخاب می‌کرد؟ خودش هم نمی‌دانست؛ هر چه بود این را خوب می‌فهمید که رها شدن از این جهنم برایش سخت بود، خیلی سخت؛ اما ماندن هم به همان اندازه درد‌آور بود. به عمرش در...
  19. Leila Moradii

    درحال پیشرفت [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    فاطمه حس کرد حرف زدن از یادش رفته‌ است. وای از این بدتر نمی‌شد! برادرش برای چه به تهران آمده‌ بود؟ به تته‌پته افتاد که امیرعلی را کلافه‌ کرد. - چت شده تو؟ فکر کردین سر مرز مردم؟! میگم کجایین؟ صدای چی میاد فاطی؟ رفتین عروسی؟ چشمانش سریع به اشک نشست. حال چه جواب برادر دل‌شکسته‌اش را می‌داد؟ حتماً...
عقب
بالا پایین