نتایح جستجو

  1. R

    کارگاه گشایش داستان | بحث و گفتگو

    سلام وقت به خیر اولویت نیست، بیشتر سرگرمی‌ای هست که دوست دارم. زمانش چهارشنبه تا شنبه مهم نیست اما روزهای دیگه شش عصر به بعد دو تا سه تمرین در هفته...
  2. R

    نقد کاربر نقد رمان انکارگر (دایره‌ی درگیری) | nik

    سلام وقتتون به خیر خیلی ممنون?? باعث خوشحالیه? توصیفات مربوط به کاراکترها منظور چهره‌ست؟ ظاهر مثل لباسه؟ حالات یا شخصیت پردازی؟ همه‌شون با هم؟? ممنون می‌شم دقیق بگید که بدونم کدومش ایراد داره. پاینده باشید :)
  3. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به لبه‌ی کوچه که نزدیک می‌شود، کلید خانه‌اش را بیرون می‌کشد. وانمود می‌کند با دسته کلید پشمالویش در حال بازی است و در نقطه‌ی مناسب، دقیقاً در موازات آخرین نقطه از دیوار سنگ‌نمای کرمی کنارش، به ظاهر به خاطر یک اشتباه ناخواسته، کلید از دستش می‌سرد و زمین می‌افتد. حواسش هست نحوه‌ی برخورد کلید را...
  4. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شنبه _ ساعت ۰۰:۴۵ - هی... داری می‌میری‌ها پدربزرگ، ببینم وصیت نامه‌ت رو نوشتی؟ از قلمم نندازی، دندون تیز کردم واسه مالت‌ها! هَدیل در حالی که با بی‌خیالی به شوخی نه‌چندان جالب خودش می‌خندد، پشت چراغ قرمز توقف می‌کند. به مقصد نزدیک شده‌اند. اگر‌ چراغ قرمز لعنتی و ترافیک نبود، سر نیم ساعت ماشین را...
  5. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چانه‌ی دانیال می‌لرزد. می‌داند باید یک کاری کند، حرفی بزند اما ذهنش در بهت گیر کرده است. دست‌هایی که برای بستن در پشت سرش عقب برده، هنوز همان‌جا‌ هستند و به خاطر تکیه‌ی دانیال به در چسبیده‌اند. بنیامین با آرامش نگاهش می‌کند. انگار هیچ چیزی نشده است... دست بنیامین بالا می‌آید. دانیال فقط می‌تواند...
  6. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    محکم قدم برمی‌دارد و زیر کفش‌هایش خاطراتی را له می‌کند که می‌خواهند یادآوری شوند. بازی‌هایی که در همین حیاط کرده‌اند؛ دو چرخه‌ی کوچکی که به لبه‌ی حوض تکیه داده شده، صدای خنده‌هایی که جای جای این حیاط به یدک می‌کشند... همه‌یشان را له می‌کند. نمی‌خواهد مزاحمش شوند. برای امشب فقط یک چیز مهم است؛...
  7. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - سلام، داداش بن‍... ناگهان درد شدیدی در سرش می‌پیچد. دست‌ها از دور کمرش برداشته می‌شوند. خم می‌گردد و دست‌هایش در موهایش فرو می‌روند. پلک چشمش مرتب می‌پرد. ناخوداگاه قدمی به عقب برمی‌دارد. خودش بود! دانیال هشت ساله‌ای بود که انتظار بنیامین را می‌کشید. آخرین باری که پیش از مرگ بنیامین، او را...
  8. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    این تصور، ذره ذره روان دانیال را می‌مکد. چهره‌ی عصبانی بنیامین جلوی چشم‌هایش می‌آید. ابروهایی پر پشتی که درهم کشیده است... این چهره، چرا انقدر نامتوازن است؟ و بعد دانیال به یاد می‌آورد بنیامین هیچ وقت به او اخم نکرده است، انگار ذهنش هم نمی‌تواند آن صورت را بازسازی کند. بنیامین برایش چه کار کرده...
  9. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شهاب با احتیاط اما سریع در را پشت سرش می‌بندد. با حرص لعنتی می‌فرستد. نمی‌تواند قفلش کند، البته قفل نبودن در ساختمان داخلی چندان هم عجیب نیست. همان‌گونه که جلو می‌رود، سعی می‌کند در سکوت پا جای پای دانیال بگذارد و با تکان دادن پایش خاک کف کفش را چنان پخش کند که طرح خاصی نداشته باشد و به چشم...
  10. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دانیال بالاخره می‌تواند عمق فاجعه را درک کند. «این خانه، ویلایی است!» از ذهنش بیرون نمی‌رود. می‌ترسد و رنگ از صورتش می‌پرد. پاهایش سست می‌شوند و بی‌اراده، تکیه داده به دیوار سُر می‌خورد. دست‌هایش در دو طرف روی فرش قرار می‌گیرند و با مکث کوتاهی فرش را می‌فشارند؛ گویا می‌خواهند به چنگش بکشند. -...
  11. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شنبه _ ساعت ۰۲:۳۰ هَدیل دوباره چراغ قوه‌اش اطراف خانه می‌گرداند و این بار با دقت بیشتری سالن را رصد می‌کند. فرش‌های دستبافت خانه به دلش رفته‌اند. نمی‌تواند جلوی افسوس خوردنش را بابت این که نمی‌تواند آن‌ها را بفروشد، بگیرد. دو دست مبل سلطنتی طوسی رنگ وسط سالن را پر کرده‌اند. در انتهای سالن،...
  12. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چراغ قوه را اطراف آشپزخانه می‌چرخاند تا منبع بو را پیدا کند. یک دست میز غذاخوری چوبی در کنار که درست در همان راستا، انتهای آشپزخانه، فرگاز مشکی رنگی قرار دارد. نه روی میز و نه روی گاز، هیچ چیزی نیست. به نظر یکی جمعشان کرده است. کنار فرگاز، روی سنگ اپن جعبه ادویه‌های خالی در جای فلزیشان که شبیه...
  13. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هَدیل با کنار زدن ظروف و گذاشتنشان در قسمت دیگر سینک و بالای کابینت‌ها، با جدیتی که کمی ابروهایش را به هم نزدیک کرده، دسته‌های قابلمه را می‌گیرد و بدون مکث قابلمه را بالا کشیده و محتوایش را در سینک خالی می‌کند. پدربزرگ با شنیدن صدایی متفاوت، سر جایش تکان می‌خورد‌. اول صدای ظروف و اکنون چیزی که...
  14. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هَدیل خبر ندارد با گفتن همین نام، این تلفظ کوتاه دو هجایی چه بر سر دانیال و شهاب آورده است! دست‌های دانیال شروع به لرزیدن کرده‌اند. با گیجی نگاهش را به دست‌هایش می‌دهد. شدید است! ترسی که یقه‌اش را گرفته حتی از ترسش از خانه‌های ویلایی نیز شدیدتر است. دلیل ترسش را نمی‌داند و ترسش می‌تازد‌. رنگش...
  15. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به خاطر سکوتی که حاکم است، صدای پیش از روشن شدن تلفن همراه را حتی دانیال و شهاب هم می‌شنوند. هر دو از شنیدن محتوای جعبه تعجب کرده‌اند. یک نوکیای ساده، احتمالاً متعلق به همان شانزده سال پیش است. چرا باید بنیامین یادآوری، یک تلفن همراه را در جعبه‌ای با نام سها بگذارد؟ نه شهاب و نه دانیال جواب این...
  16. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - حالت خوبه؟ صدای خنده‌ی کوتاه و آرام بنیامین شنیده می‌شود. - یادمه گفتی احوال‌پرسی‌های به رسم ادب رو دوست نداری! شهاب سر جایش می‌لغزد‌. این صفت سُها را در آن دفترها خوانده است؛ این که چه‌قدر این احوال‌پرسی‌ها به نظرش مسخره هستند! چرا که مشخص است در جواب این احوال‌پرسی دروغی به نام «خوبم» شنیده...
  17. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هَدیل با شنیدن جواهر اندیش، لفظ نه‌چندان آشنایی که احساس می‌کند قبلاً شنیده است، سرش را بالا می‌آورد. از واکنش‌های پدربزرگ تشخیص می‌دهد باید جواهر اندیش را بشناسد. دهان باز می‌کند تا سوال بپرسد که پدربزرگ بدون گرفتن نگاهش از تلفن همراه، انگشت اشاره‌اش را به نشانه‌ی سکوت جلوی بینی هَدیل می‌گیرد...
  18. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دانیال به خودش قول داده بود، روی هر چیزی که مربوط به اندیش است تمرکز کند؛ اما‌ با شنیدن چنین لحنی از بنیامین تاب نمی‌آورد. در خودش جمع می‌شود و به شلوارش چنگ می‌زند. ل*ب پایینش را به درون دهان می‌کشد. چرا بنیامین این‌گونه حرف می‌زند؟ بعید نیست، به هر حال آخرین صوتش هست اما... دانیال از این دلگیری...
  19. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    تمام افراد حاضر فقط اسامی مستعار را می‌شنوند و تنها دانیال به خاطر دانش قبلی‌اش می‌تواند خرد را با رأیمند انطباق دهد. معصومیت رأیمند؟ بنیامین چه می‌گوید. بلایی که نقاش به سر رأیمند می‌آورد؟ نقاش کیست؟ - تموم اون مدت... تموم اون مدت... ‌. بنیامین منفجر می‌شود. صدای بلند گریه‌ی ناگهانی‌اش گوش...
  20. R

    اتمام یافته رمان دسیسه‌ی نقطه‌ی اول (جلد اول از مجموعه‌ی انکارگر (دایره‌ی‌درگیری)) | -shun- کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بنیامین با آرامش بیشتری ادامه می‌دهد: - پیام‌رسان مرده. با مرگ من، همه راه‌های رسیدن بهت بسته می‌شه، سُها! این، جبران منه. صمیمانه می‌خندد. - با پررویی ازت معذرت می‌خوام. حلالم کن. امیدوارم بتونی بعد مرگ من رنگ آرامش رو ببینی، دور از سایه‌ی اندیش زندگی کنی و برای دانیال، امیدوارم بتونه خودش رو...
عقب
بالا پایین