چشمهام رو باز کردم. همهجا تاریک بود. توی خیابون بودم برف میومد و خیلی سکوت بود فکر کنم نیمههای شب بود. دوباره خودم رو دیدم، درحال رفتن از خیابون بودم. اونوقت شب من تو خیابون چیکار میکردم؟ یادم اومد شب تصادفه! ایستادم چشمم به گوشه خیابون خورد جسم زنی رو دیدم که افتاده بود، خون از سر و...
- خوبه و بقیه چیکار میکنن؟
صدای پرستارها اومد.
- مایک برو برق اضطراری رو چک کن چرا روشن نمیشه.
- شاید قطعی برق از فیوز باشه میرم اون رو چک بکنم.
لحظهای بعد برقها اومد.
- میبینی وقتی تاریک بود همه دنبال نور رفتن کسی نگفت خب چون تاریکه پس میشینم و منتظر میمونم!
- وقتی عصبانی بودم، منتظر...
صدای بشکن اومد.
- عصبانی بودی و منتظر موندی.
من جلوی توماس بیست و چهار ساله که سیگار کنج لبش بود و اخمهاش درهم بود.
دوباره صدای بشکن.
پشت پنجره اتاق بیمارستان بودم.
- ناامید شدی و منتظر موندی!
سرم رو پایین انداختم.
- انتظار توماس مکسون! نمیدونم شما آدمها چرا اینجوریاین!
- منظورت چیه؟...
- اوه خب فکر کنم ترجیح میدادی فلج بشی و یا بمیری و روحت بره مصاحبه نه؟ همیشه اتفاقهای بد اونقدرها هم که فکر میکنی بد نیستن پسر جون!
فرشته مرگ بشکنی زد و صحنه بعدی داخل رستورانی بودیم که نمیشناختم. با دیدن سارا خشکم زد. طبق عادت همیشگیاش درحال ادامس جویدن بود. همراه سه تا از دوستاش در حال...
وارد سوپری شدم و چند دقیقه بعد با پاکت سیگاری بیرون برگشتم.
آب دهنم رو قورت دادم و رو به فرشته مرگ نگاهی کردم.
- من اون روز خیلی ناامید بودم میترسیدم که کار جدیدی رو شروع کنم من... . فکر میکردم همیشه، فرصتش ممکنه برام پیش بیاد و الان وقت مناسبی نیست.
از خودم عصبانی بودم، از بزدلیام. یکدفعه...
فرشته مرگ از روی اپن پایین پرید و گردن کج کرد شونهای بالا انداخت و بیخیال بشکن دیگهای زد. حالا توی خیابون بودیم دقیق یادمه کیف سامسونتی که برای مدرسه میبردم. سال اولی بود که قرا بود آزمایشی درس بدم توی مدرسه و همون سال اول اخراج شدم.
- یادمه یازده آگوست به خاطر یک اتفاق مسخره من رو اخراج کردن...
سلام یک پارت جدید پارت آخر بود
عزیزم فقط از اونجایی که داستانم به بخش داستانک منتقل شد مجبور شدم پارتهام چون خیلی بلند بود چند تیکهاشون کنم که درست بشه برای داستانک