نتایح جستجو

  1. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    باران بنای باریدن و گریستن داشت. آسمان گرفته‌، بغض‌آلود او را همراهی می‌کرد و ماهور بی‌هیچ چتر و سرپناهی می‌دوید، تا مسیر کوتاه را پشت خود جا بگذارد و به هتل برسد. خود را لعنت کرد که چرا سوار آن اتوبوس شلوغ نشد. تنبلی هم دیگر حد و حصری داشت و بی‌شک مجازاتش را هم امروز چشیده بود. نفس زنان در را...
  2. M

    نصیحتتون به زندگی..!

    گاهی باید بگذری از اونی که نخواست، ندونست، و ارزشش و نداشت
  3. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    داخل شد و همان‌طور که دستکش‌هایش را دست می‌کرد، خطاب به او گفت: - تشریف می‌برید یا... . -‌ هستم! دخترک، نامحسوس پشت چشمی نازک کرد و زیر ل*ب غرید: - پس چرا مثل علم یزید بالا سر من وایستادی! زیر تخت خم شد و سیب کپک‌زده و مانده را که برداشت، زنگ موبایلش او را از ادامه‌ی حرکت بازداشت. توجهی نکرد؛ اما...
  4. M

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام وقت بخیر? درخواست جلد...
  5. M

    تسلیت زهــــرا (س) کـه غَــمَـش جـــــدا ز دل هــا نشــود.

    و چه مادرانه لاله ی سرخ شهادت را در آغو*ش کشید شهادت بانو فاطمه زهرا رو به همه تسلیت میگم ?
  6. M

    به نفر قبلی یه چیزی بگو که دلش شاد بشه

    انقدر قوی و با ارزش هستی که لازم نباشه به خاطر یه شکست نا امید بشی✨
  7. M

    دنباله دار شما هم مثل من؟

    نه چون خودش هست شما هم مث من میرید به یخچال مینگرید و یادتون میره چی میخواید؟
  8. M

    | سارائیسم |

    مبارک باشه ?
  9. M

    همگانی [کافه نویسندگان دات فان] 😄🤪✌️

    @آتـریـسـا و بترس از آن روز
  10. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    انگشتان مردانه و کشیده‌اش، سریع و بی‌امان دکمه‌های کیبورد را لم*س می‌کرد. مردمک‌های کویری‌اش با دقت و ریزنگری بر صفحه‌ی مانیتور می‌چرخید. آخرین ضربه را مظبوتانه بر کلید enter فرود آورد و هدفون را روی میز انداخت. دست‌هایش را پشت سر، قلاب کرد و به صحبت‌های رایان خطاب به فرد پشت خط گوش سپرد: - بله...
  11. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    یک تای ابروی خوش حالت ماهور بالا پرید و کنارش نشست: - یعنی چی؟! شماره‌ی اتاقتون رو می‌دونی چنده؟ -‌ ن... نه. و سپس با همان لکنت زبانی که اثرات ترس و هراس بود، گفت: - من اومدم پایین بازی کنم، به داداشم نگفتم! ماهور با قلبی فشرده، پیراهن آستین کوتاه طوسی او را از نظر گذراند و کاپشن خود را روی دوش...
  12. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    کلید آسانسور را که لم*س کرد، آوای مردانه‌ای او را از این کار بازداشت. - چه دل‌سوز! مهراد به آستین دخترک چنگ زد و او به چه شخصی جز خود تکیه می‌کرد؟ ترجیحِ سکوت را به رخ در رخ مرد صحبت کردن و غافله باختن را ترجیح داد. در که گشوده شد، برادر پسرک با رنگی پریده و موهای ژولیده، همانند احوال‌اش سراسیمه...
  13. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    باران تند و سیل‌آسا شد و غاشیه قدم‌زنان، بی‌توجه به موهایی که از آن‌ها قطره‌های آب چکه می‌کرد، گوش سپرد. - چشم‌های قهوه‌ای، پوست گندمی... الو؟ داری حال می‌کنی، آره؟ نوای تیز خنده‌اش مانند کشیدن میزی بر زمین بود. دیگر طاقت نیاورد و همراه با صاعقه‌ای صدایش فریاد شد و چشم گرد کرد: ‌- مثل این‌که...
  14. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    گردن براشفت و از کنار او که گذشت دخترک فالی سمتش پرتاب کرد و دل‌شکسته گریست: - برو به درک! به قول مامانم آدم‌های کثیف و گناهکار قلب‌هاشون هم سیاه می‌شه! غاشیه ایستاد و به ضرب جهت او بازگشت فک منقبض شده‌اش لرزید. کنج چشمش چین خورد و دخترک قبل از آن‌که به خود بجنبد و فرار کند یقه‌اش در مشت‌های...
  15. M

    تسلیت [ دیانای عزیزم تسلیت... ]

    تسلیت میگم عزیزم روحشون در آرامش باشه.
  16. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    قلبش مچاله شد و روحش پرواز کرد به سال‌هایی که تخت را خریدند و آن زن مهربان و دل‌سوز می‌گفت به زمین خوابیدن عادت دارد. تمام این دنیا و آدم‌هایش درگیر بودند درگیر عادت؛ مادر هم به خفا نگه‌داشتن دردها، زجرها و غم‌هایش عادت داشت. ل*ب‌هایش شکلی به لبخند گرفت، کنار او نشست و به دستان خشکیده‌اش چشم...
  17. M

    پایان همکاری دفتر کار منتقد Mohadeseh| کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نقد داستانک پری تنها تاریخ: آبان ۱۴۰۰ نویسنده: @سارا مرتضوی
  18. M

    پایان همکاری دفتر کار منتقد Mohadeseh| کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نقد داستانک زیر آسمان سیاه تاریخ: آذر ۱۴۰۰ نویسنده: @لِــیــدی گُـل
عقب
بالا پایین