نتایح جستجو

  1. M

    خودت یا خانواده‌ت؟

    ۲ خدا رو چه دیدی شاید معجزه شد =)
  2. M

    اسم بهترین رفیقت؟

    آتنا ( تو انجمن نیست ) که دنگل جون صداش می‌کنم و @لِــیــدی گُـل : گلگلی یا یزید جون
  3. M

    اگه محتویات گوشیتو کسی ببینه؟

    یک و سه اولش از بس خیالت راحته به خودت شک می‌کنی ?
  4. M

    همگانی [کافه نویسندگان دات فان] 😄🤪✌️

    با ۱۴۰۰ عمرتان جاودانه شد =)
  5. M

    اطلاعیه [ درخواست قالب تیزر ]

    سلام وقت بخیر ? درخواست قالب تیزر داشتم اسم رمان: غبار کیهانی نویسنده: مهسا فرهادی تدوین گر: Scylla گوینده: aftabgardoon اسم رمان: آگرین نویسنده: فاطمه عطایی تدوین گر: هانیه عطایی رمان: سخت اما شیرین نویسنده: آیناز نعمت زاده تدوین گر: هانیه عطایی رمان: تابان نویسنده: نگین بای تدوین گر...
  6. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    مچ ظریف دختر کنار ران پاهایش لرزید و بی‌پروا چشم در چشم او دوخت: - گمشو کنار! غاشیه سمت او خیز برداشت و بی‌توجه به تغلا‌های گنجشک ظریف مقابلش ساعت را ربود و در کثری از ثانیه با آچار پشتش را باز کرد. روی صندلی نشست و دستکش‌های چرم و مشکی‌اش را که دست کرد ماهور سمت در دوید اما مغلوبانه متوجه‌ی قفل...
  7. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    غاشیه مشت اتشینش را تکیه‌گاه چانه‌اش قرار داد و ماهور را مانند طعمه‌ای زیر نظر داشت که می‌گفت: - دهنت رو ببند...از اول هم با این خوره‌ی شک تو ذهنت زندگی من رو هم نابود کردی...نه تو گوش کن حالم ازت به هم می‌خوره! شقیقه‌ی مرد نبض برداشت و ماهور با لحنی بی‌نهایت مرتعش وانمود می‌کرد جدی و سرسخت...
  8. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    ماهور هر از گاهی به پشت نگاهی می‌انداخت تا از عدم حضور غول رعدآسا، اطمینان حاصل کند. مقابل اتاقی که مرد پشت خط آدرسش را داده بود، رسید. دست ظریف و رنگ پریده‌اش بالا آمد و ضربه‌ای نواخت. گوشه‌ی ابرویش نبض می‌زد و استرس تلخی در جانش می‌پیچید. در که گشوده شد، قدم به داخل گذاشت و تنها می‌خواست که از...
  9. M

    تولدت مبارک ال ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩

    مبارکه باشه عزیزم ✨??
  10. M

    همگانی [ یک تیکه از آهنگ مورد علاقت ... ]

    سبب منم که می‌شکنم اما حرفی نمی‌زنم اگه هیچکس برام نموند واسه اینه که سبب منم
  11. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    - شاید برات سوال باشه که ما کی هستیم و این‌جا چی‌کار می‌کنیم و از جون تو چی می‌خوایم. حتی صدای بم و راسخ او هم دخترک را از موضع خود پایین نیاورد؛ اما او به همان طریق ادامه داد: - یک هفته‌ی دیگه کنفرانس پنهانی نخبه‌ها و اساتید هستش، وقتی که باید اختراع و کارهاشون رو به ثبت برسونن. پوشه‌ی آبی رنگ...
  12. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    ماهور تمام صحبت‌ها را در ذهن حلاجی می‌کرد و چرا درک آن مسائل در این حد برایش دشوار و طاقت فرسا بود؟! شاید چون روحش هم از همکاری و سادگی خواهرش خبر نداشت. رو به جلو مایل شد و با دست صورتش را پوشاند. حرارت زیر پوستش شعله‌ور بود. با همان حال برزخی نفسی گرفت و ک*مر صاف کرد: - چه کاری از دست من...
  13. M

    [ پیشی‌ای به‌نام بیژو(بیجو) ]

    تولدت مبارک عزیزم ??
  14. M

    [ HBD هلالِ ماه ? ...

    تولدت مبارک خوش قلم جان روز به روز بدرخشی و در آینده اینکه رمان هات و پشت شیشه های کتابفروشی ببینم??✨ دست راستت رو سر ما اینم یادت نره?
  15. M

    **خطِ بِلَک**

    تبریک میگم✨
  16. M

    پایان نقدوبررسی نقد شورای رمان آویژه | Mohadeseh.jh کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سلام ممنون از نقد درست و زیباتون✨ ایرادات حتما اصلاح میشه فقط دو نکته لازم دونستم که بگم اول اینکه در رابطه با زود شکل گرفتن عشق برسام و کلیشه ای شدنش رمان به مرور جلوتر که بره خیلی چیز ها مشخص میشه همین‌طور این عشق! و مورد دوم اینکه شروع رمان روز بودش چون بعد از برگشت آویژه به خونه ناهار خوردن...
  17. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    به ضرب جانبش چرخید و خواست فحشی نثار آن مزاحم کند که شیشه‌ی مات کلاه کاسکت بالا رفت و سیاهی آشنا و جهنمی بود که می‌گفت: - سوار شو! اگر آن مردمک‌های قیر مانند و صدای بم و بیش از حد وهم‌آورش را نمی‌شناخت، حتم داشت کیف را در سرش می‌کوباند. به راستی او که بود؟ جاسوس؟ دزد؟ قربانی؟ قاتل؟ افکار مزاحم...
  18. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    پارک، خلوت و عاری از مردم بود. ماهور موبایلش که درون جیب به او حس امنیت می‌داد را میان انگشتانش فشرد. روی نیمکت که نشستند، آوای دلنشین جیرجیرک‌ها لبخند کم‌رنگی سوک لبانش کاشت. فاصله‌ی میانشان برایش رضایت بخش بود در همین حین غاشیه پا روی پا انداخت و لاقید و آسوده خیال، به حرف آمد: - ببین دختر...
  19. M

    قدمت مبارک مانلی کوچولو❣

    بسی تبریک ✨?
  20. M

    ?تولدت مبارک داداشی?

    بسی تبریک ?✨
عقب
بالا پایین