نیم نگاهی به شکوهمند انداختم، با چشمانی سرد که کمی تعجب در داخلشان دو دو میزد؛ خیره ام بود که گفتم:
- براتون توضیح میدم.
سپس از مرد تشکر کردم و جلوتر از او از درب خروجی، بیرون رفتم؛ نزدیک ماشین شدم، درب را برای او باز گذاشتم و سوار شدم؛ درب ماشین را که بستم با صدای عصبی او مواجه شدم:
میشه بگی...