نتایح جستجو

  1. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مقاومت در مقابلش فایده‌ای نداشت. پالتویم را آورد و پوشاند. بی‌حال و سست دنبالش راه افتادم و تا سوار شدن به ماشین بازویش را محکم گرفته بودم. دم در حاج‌دایی و بقیه را دیدیم. قند در دلم آب شد وقتی به پسرش سفارش کرد تا حواسش به من باشد. عشق با آدم چه می‌کرد. روزی از نگرانی خانواده‌ام متنفر و عصبی...
  2. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    عزیزخانم گفت حواست به غذای روی گاز باشد و به خانه‌ی ما رفت. ظرف‌های روی میز را جمع کردم و به آشپزخانه بردم. رادیوی قدیمی که جزو آثار باستانی عزیزخانم بود، آهنگ‌های عهدبوقی را در فضا پخش می‌کرد. آهی کشیدم و مشغول شستن ظرف‌ها شدم. طولی نکشید که از گوشه‌ی چشم ارسلان را دست به سینه دیدم. شانه‌‌اش را...
  3. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    75 اوکی مرسی دوباره پارت رو ویرایش می‌کنم
  4. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    دلم می‌خواست فریاد بزنم چون وجودم گنجایش آن همه غم را یک‌جا نداشت. عمق نگاه دلربای ارسلان از این بالا دیده نمی‌شد، که بدانم آیا حوریا را به چشم همسر آینده‌اش، می‌دید یا نه؟ برایش زیبا و دلنشین بود یا نه؟ دلش را باخته بود یا نه؟ زن‌دایی به عنوان خانواده‌ی عروس آینده‌اش آن‌ها را می‌خواست یا نه؟...
  5. Arjmand

    تگ فرعی تگ فرعی|رمان شاهزاده‌ی شاهدخت

    سلام خسته نباشید امکان داره دوباره برای تگ عالی بررسی بشه
  6. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    شما دسترسى لازم براى مشاهده اين صفحه يا انجام اين عمليات را نداريد.
  7. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سلام برای تگ صفحه‌اش نمیاد
  8. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    معنی نگاه پرغصه‌اش را می‌فهمیدم امّا کسی درد و دل کردن را یادم نداده بود که الآن سفره‌ی دلم را مقابلش باز کنم. با تأسف سرش را تکان داد و گفت: - همین یه وجب اتاق چه‌قدر آت و آشغال داره؟ خودتم یه‌جا بند نمی‌شی. کمرم گرفت هر چی جمع می‌کنم تمومی نداره. مکدر و ملول گفتم: -‌ خونه تکونی دارم. -‌ الآن؟...
  9. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    اگر می‌خواستم بی‌انصاف نباشم و بدجنسی را کنار بگذارم، زندگی بخت‌برگشته‌‌‌ی حوریا دست‌کمی از من نداشت. با تفاوتی اندک که در استعداد و درس‌خوان بودنش وجود داشت که من همان را هم نداشتم فقط خودم را یک سر و گردن زیباتر می‌دیدم. خانمانه و باوقار نشسته بود. وقتی با هیجان از کار و بارش، نقّاشی‌هایش و...
  10. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در باز شد و من خشک‌زده همان‌جا ایستاده بودم. از دیدنش نفسم بند آمد. یقه‌ی سفید بلوزش از زیر بافت خاکستری‌اش بیرون زده بود. پالتوی طوسی رنگش که تا سر زانو می‌رسید حسابی به قد و قامت بلندش می‌آمد. بوی عطری تلخ حالم را شیرین و خوش کرد. یک دستش دور شانه‌ی عزیزخانم بود و آهسته قدم برمی‌داشت و صحبت...
  11. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    غر و لند مادر و عزیزخانم را تا خانه تحمّل کردم. وقتی رسیدیم همان‌طور که روی ایوان مشغول درآوردن کتانی‌‌هایم بودم ارسلان قبل از رفتن به طبقه‌ی بالا روی پلّه‌ی دوم برگشت. کوله‌اش را کنارش گذاشت و بالاخره با ته مانده‌ی صبر لبریز شده‌اش، حرفی که در گلوش گیر کرده بود را زد. رگ‌های متورم گردنش و صدای...
  12. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    انگار کسی جز ما در آن‌وقت از سال آن‌جا نبود. بعد زیارت کردن و یک دل سیر اشک ریختن، عصبی و بی‌حوصله دوست داشتم سریع به خانه برگردیم. بی‌صبری که در رفتارم کاملاً مشهود بود. پیش خودم می‌گفتم رفتارم ناشایست‌تر از طناز نیست که دوستان صمیمی‌‌اش دو پسر غریبه بودند و اکثر اوقات روز را با آن‌ها سپری...
  13. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    پس این همه سفارش‌های مادر و پند و اندرزهای عزیزخانم کشک بود، که با دوباره دیدن طناز وجود طوفان‌زده‌ام آشفته‌ بهم می‌ریخت. *** تا یکی، دو روز آخر که عزیزخانم می‌خواست نذرش را در زیارتگاه نزدیک آن‌جا ‌ادا کند با همه سرسنگین بودم. رفتارهای مشکوک و سرد ارسلان، فاصله گرفتنش، عصبانیت و خشم درونم را...
عقب
بالا پایین