نتایح جستجو

  1. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سر جایش دراز کشید. همان‌طوری که به سقف خیره شده بود، نفس عمیقش را با‌شدّت بیرون داد و کلماتی که احساس می‌کردم، سخت به زبان می‌آورد وقتی که گفت: - پس این‌جوری،‌ بی‌دست و پا و پخمه نبودی؟ از کِی می‌شناسیش؟ با این‌که حدس می‌زدم قرار است سنگ‌هایش را وا بکند باز هم، جا خوردم. چانه‌ام از شدّت گریه‌...
  2. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    با خودم گفتم خب حتماً خوابش برده است. نفس راحتی کشیدم و برگشتم. قدم اوّلم را برنداشته بودم که ناگهان صدای فریاد بلندش، فضای ساکت اطراف را لرزاند. داد زد و گفت: - وایستا ببینم کجا؟ قلبم ریخت. برای این‌که نصف شبی داد و هوار بیشتری به پا نشود مضطرب به سمتش رفتم. او هم بلند شد. هراسان روبروی یکدیگر...
  3. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    مرسی پس دو تا ی پشت سر هم نیاد
  4. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سلام گودمورنینگ پارت ۵۴ و ۵ و ۶
  5. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تمام مدّت با نادیده گرفتنم از همیشه سرسنگین‌تر رفتار می‌کرد. نه مثل این‌که خیال کوتاه آمدن نداشت. آن قندی که در دل آب می‌شد فقط مختص خودم بود چون خوب راه زهر کردنش به جانم را بلد بود. فکر کردم امشب تا پایم به اتاقم برسد، دق دلم را با گریه کردن خالی کنم. شاید هم جنجالی راه انداختم آن سرش ناپیدا...
  6. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در مقابل بهانه‌گیری‌هایم سکوت کرد تا دوباره بحث به جاهای باریک و قهر کشیده نشود. برخلاف انتظارم کارها سریع‌تر از آن‌چه فکر می‌کردم پیش رفت. خریدها انجام شد و قرار و مدارها به خوبی گذاشته شد امّا با وجود تهدیدهای سامان لحظه‌ایی آرامش نداشتم. گیج و منگ بودم و روزها برايم پر از تنش، پر از ترس، خشم...
  7. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در مقابلش لال شدم. به زور آب دهانم را قورت دادم. خودم را جمع و جور کردم و با اخم گفتم: - چند روز صحبت کردن رو می‌گی رابطه؟ از اوّلم هیچی نبود. الآنم تموم شده. برو دیگه. دروغ که حناق نبود، هر چه دلش می‌خواست بهم می‌بافت وقتی که گفت:« بقیه که خبر ندارن بوده یا نه. در ضمن عکس لختت یه چیز دیگه می‌گه...
  8. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    مرسی زحمت کشیدی -53-؟"_}
  9. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    می شه بیشتر پارت بذارمshadi:_
  10. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/page-6#post-361126 خدمت شما سه پارت امروز ۵۱ و ۲ و ۳
  11. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    آن‌شب هم گذشت. منِ فراری و گریزان ماندم با ترس و دل‌آشوبی بی‌پایان در مقابل آدمی بی‌طاقت که انتظار شنیدن حقیقت، رفته‌رفته اخلاقش را بدتر هم می‌کرد. زیر بار ازدواج اجباری و باعجله، حسابی معذب بود. دیگر سر به سرم نمی‌گذاشت. به خاطر سوء‌ظنّی که داشت، سرسنگین رفتار می‌کرد. یک شبه فاصله‌ای چند ساله...
  12. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    رو برگرداندم تا فرار کنم که بازویم را محکم گرفت و از لا‌به‌لای دندان‌های بهم فشرده دوباره پرسید: - قسمت کافی‌شاپ رو جا انداختی! به سمت عقب هولم داد. منتظر و غضب‌آلود ایستاده بود. مخلوط احساس ترس و اضطراب با حس گُرگرفتی و گرما از آن قامت بلند در مقابل هیکل ظریف با قدی که تا شانه‌اش هم نمی‌رسید...
  13. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    وسط حرفش پریدم. حتّی ارغوان هم، حرفم را باورم نمی‌کرد بعد چه‌طور می‌توانستم به برادرش بفهمانم واقعاً چیزی بین من و سامان نبوده است! با چشم‌های قرمز از اشک و شانه‌های که به شدّت می‌لرزید، قاطع گفتم: - نه اونی که تو فکر می‌کنی نیست. برادر جونت من رو نمی‌خواد، همین. مگه میشه یکی بیاد خواستگاری آدم...
  14. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    ارسلان هنوز خشمگین نگاهم می‌کرد و به این راحتی‌ها با دو کلمه حرف، دلش صاف نمی‌شد. نه نامزدی، نه فرصت یک ماهه، نه اگر ذرّه‌ای دوست‌داشتنم ته قلبش بود، باز هم می‌خواست با لجاجت از مو به موی قضیه سر در بیاورد. عصبی انگشتش را به نشانه‌ی تهدید در هوا تکان داد و گفت: - بعد به خدمتت می‌رسم. بیشتر ماندن...
  15. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مادر همیشه ته دلش می‌خواست، دختر بی‌عیب و نقص و بدون حاشیه‌اش زن ارسلان بشود. الآن که نبود دروغ‌هایم را جمع کند، دست تنها چه می‌کردم؟ جوابش را ندادم و پاورچین‌پاورچین پشت در فال‌گوش ایستادم. هنوز منتظر ایستاده بود. با تمام زرنگی که داشتم راحت پی به نقشه‌های آبکی‌ام می‌برد. وقتی دید خبری از بیرون...
  16. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    رنگ از رویم پرید. سریع از جلوی چشم‌هایش غیبم زد امّا از پشت سر صداهایی که هر ثانیه بلندتر می‌شد به گوشم می‌رسید. دم در وقتی برگشتم و نگاه کوتاهی انداختم، دو سه نفر برای جدا کردن‌شان سر رسیدند چون حسابی با هم گلاویز شدند. مشت‌هایی گره کرده در هوا که به سمت هم پرت می‌شد خبرهای بدی را می‌داد. ***...
  17. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    استکان داغ را در دست گرفتم. بی‌حوصله و مثل همیشه بی‌اهمّیّت به حرف‌هایی بی‌سروته‌ایی که از هر دری می‌گفتم و به ثانیه نکشیده موضوع دیگری یادم می‌آمد و از یک شاخه به شاخه‌ی دیگر ربطش می‌دادم گفتم: - به خدا همه چی توی زندگی شانسه. این‌جوری نبینید همیشه آقا و متین و مؤدّب. اون روی دیگه‌اش که انگار...
  18. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تا از سر کوچه پیچیدم عزیزخانم را با چادر سفید گلدارش، هراسان دم در ایستاده دیدم. بدو بدو خودم را رساندم. در حالی که نفس‌نفس می‌زدم گفتم: - سلام. خیر باشه چی شده؟ قسمتی از خریدها را از دستم گرفت. با اخم‌های درهم جلوتر وارد حیاط شد. زیر ل*ب شروع کرد به غرولند کردن و گفت: - شدی زن سعدی. در حیاط را...
عقب
بالا پایین