قبل از آنکه با آن اِلف مسخره، تسویه حساب کنم، صدای کول میآید:
- هی آندریا! حواسم بهت هست، حسابش رو برس دختر!
همزمان پوزخند و نیشخند هردو به ل*بهایم هجوم میآورند و خطاب به موجودی که در چنگم اسیر است، با درندهخویی میغُرم:
- توی جنگل من، چی میخوای اِلف نقرهای؟
با چشمانی پر از وحشت، خیره در...