اول از همه عاشقم بود
دوم از همه انسانیت داشت و انسانیتش رو فراموش نمی کرد
به نظرم احترام میذاشت
نیکی میکرد و بخیل نبود
انسانیت همه اینارو درون خودش داره
شریک زندگیم باید عاشق خدا هم میبود کسی که عاشق خداش نیست چطور عاشق بنده خدا باشه؟
کسی که من انتخاب کنم همه چی خواهد داشت حتی بهتر از چیزی که من...
با عشق اشنا میشی
پایین و بالای عشق رو میفهمی و باهاش اشنا میشی
میفهمی هر حسی عشق نیست
میفهمی دل شکستن و شکست عشقی چیه
با همه اونا اشنا میشی و وقتی دچارش شدی زیاد مبهوت نمیمونی چون قبلا فهمیدیش
و البته اگه رمان عاشاقنه پند اموز باشه
خیلی چیزا ازش یادمیگری وقتی هم دچار عشق شدی ازش استفاده میکنی
عشق و عشق و عشق و صدهزار بارم که باشه میگم عشق
وقتی عاشق نویسندگی باشی بقیش درست میشه
چون عاشقشی میری میخونی مطالعه میکنی علمت زیاد میشه
چون عاشقشی میری علائم نگارشیو یاد میگری
چون عاشقشی توصیفو ایده و همه رو میفهمی و به دست میاری خودت مستقل
چون عاشقی میری زمین نویسندگیو هموار میکنی
عشق و عشق...
1 اگر تو باتلاق باشی چه میکنی؟
2 اگر ببینی رو هوا معلقی چه میکنی؟
3 تخیلی که داریو بنویس..
4 حست نسبت به خدا؟
5 چند درصد خودتو میشناسی؟
6 رمان می نویسی؟ اگه می نویسی کدومو دوست داری؟
7 در شرایط سخت چه میکنی؟
8 اگر جلوت سی چهل تا گرگ باشه چه میکنی؟
10 اگر یک شیر بهت بگه عاشقتم چه میکنی؟
از کودکی...
نام: جام عشق را بنوش
نام دلنگار: ارمیتا
ژانر: عاشقانه، مذهبی
خلاصه
من نمی گویم رود باشو جاری شو
خورشید باشو از دل تاریکی بیرون بزن
لبخند باشو ل*ب را بکش
دریا باشو عشق را در خود غرق کن
نقاش باشو زیبایی را بکش
می گویم
خودت باشو
نور عشقت را بپاش به جهانیان
خودت باشو
اغو*ش پر محبتت را باز کن برای...
در زیر نوری شدیدا تابان ایستاده ام
نوری خیره کننده...
نوری پر از گرما و انرژی
روی زمینی که با لبخند نقاشی شده ایستاده ام
کنار درختی پیر و با تجربه و محکم ایستاده ام
اگر با دیدی مثبت و خوب نگاه کنیم
وسط بهشتت ایستاده ام خدای من
در قلب عشق ایستاده ام
و تو
همه جا هستی
اما در وسط قلبم
پر رنگ تری
قلم رنگی خود را در دست می گیرم
متن هایی که در ذهنم هستند را رنگ می زنم
با عشقت
با تب وجودت
با هر نفسی که میکشم
با صدای هر تپش قلبم
پررنگ و پررنگ تر می نویسم
ع.ا.ش..ق..ت نیستم
دیوانه ات...
دیوانه ات هستم
دلم کمی شنا کردن می خواهد
در دریای عشقت
دلم کمی قدم زدن می خواهد
با تو
دلم کمی اغو*ش می خواهد
اغو*ش گرم تو
دلم کمی تو را می خواهد
اما این (کمی) که میگویم آنقدر زیاد است که مقداری نمیشود برایش تعیین کرد
خودم را با گفتن کمی
قانع میکنم تا
دلم هوایت را به سرش نزند
چون بعدش نمیدانم چه میشود
میدوم...
میگویند عاشقی بد دردیت
شاید یک جایی عشقت رهایت کند
دلت را پس بزند
تو را بشکند
آنقدر که میخواهیش تو را نخواهد
در عشق بین من و تو
مورد آخر درست است
آنقدر که عاشقت هستم عاشقم نیستی!
صدها هزار برابر من
شاید بیشتر
عاشقم هستی
خدای من
دویدن زیباست و خستگی ناپذیر
خسته شدن در این راه خودش شیرین است
در این راه
فقط می خواهی با سرعت بدوی
بدوی
بدوی
از موانع بپری
باد را به اغو*ش بکشی
تا بلاخره
در اغو*ش شیرین عشقت غرق شوی
تمام خستگیت سوت می کند