خب این هم از این قسمت. نظرتون چیه؟ اگر سمهایی که تو دوران سم پردازیتون نوشتید با اینا متفاوت بود یادتون نره که مینرا تو نمایهش کمین کرده منتظر سوژه!
منتظر قسمت بعد باشید...
۲۶- کل کل قبل تعیین جنسیت بچه به این صورت که:
ارشاویر: من میدونم بچم یه دختر با چشمای فلان رنگی و موهای فلان حالتی مثل توئه
نفس: نه من میدونم بچم یه پسر با چشمای فلان رنگی و موهای فلان حالتی مثل توئه
(آخرشم که همونطور که اشاره شد تولههای دوست نداشتنیشون دو قلو میشن)
۲۷- با شعر با هم حرف...
۲۲- پرسیدن اسم احساس نفس و ارشاویر از خودشون تا چند ماه! یعنی این قدر سخته بفهمی عاشق شدی؟ بذارید یادآوری کنم بچهها؛ این خل و چلهایی که داریم راجع بهشون حرف میزنیم دانشجوهای تاپترین رشتههای بهترین دانشگاهها هستن. اگر تو دنیای واقعی یه همچین وضعیتی در جریان بود ما باید خودمون رو زنده زنده...
۱۸- یه جایی از رمان حتما باید بیفتن تو استخر. احساس می،کنم اگر دست به دست هم بدیم و اعضای نون. ه. کاف. رو صادر کنیم ترکیه پول خوبی از فروش سناریوهای جذابشون به سریال سازهای کشور دوست و همسایه در میاریم. نظرتونه؟
۱۹- نفس داره میفته ارشاویر مثل سوپر من ظاهر میشه و دستشو دور کمرش حلقه میکنه و...
۱۴- سوزن گذاشتن زیر ارشاویر توسط نفس. ارشاویر کور خنگ چشمهات رو مثل آدم باز کن دیگه. این قدر پنچر شدی ما میشینیم رمانت رو میخونیم پنچر میشیم از شدت تکراری بودن. خیر سرت استاد دانشگاه هم هستی پنجاه و پنج تا لیسانس هم داری با اون مغز فندقیت؟
۱۵- و شیطنتهای دیگر و دیونه بازی. که به زعم نون. ه...
۱٠- یه مسافرت به شمال. بحث نکنید بچهها این مسافرت راه نداره نباشه. حتی اگه خارج از کشورم باشن باید بیان ایران برن شمال دوباره برگردن. بدون مسافرت شمال شما یه قانون مهم رو شکستید که جرم نابخشودنیای حساب میشه. پس مسافرت فقط شمال! یاد گرفتید؟
۱۱- ترسیدن نفس از رعد و برق و پناه بردن به ارشاویر...
۷- کل و کل و لجبازی بین نفس و ارشاویر با کلید واژه ی جرأت یا حقیقت. والا ما جرأت یا حقیقت بازی کنیم یهو یه نفر در میاد میگه برو خاک باغچه رو بخور ما هم میگیم نه. بعد اینا ارشاویر برمیگرده به نفس میگه با من ازدواج کن اگه جرأت داری و نفس هم انگار زندگیش یه شوخیه برای این که بی دل و جرأت به نظر...
۴- نفس از پله ها میاد پائین و همه ی نگاها روش قفل میشه. به خدا این قدر این مورد رو تو رمانها خوندم عقدهای شدم که یه بار همه این جوری به من خیره بشن. هر چند خب ما که اعتماد به سقف پولادین نفس خانم رو نداریم؛ اگر هم همچین اتفاقی برامون بیفته فکر میکنیم یه خرابکاری ای تو تیپ زدن کردیم یا چَپَر...
بخش سوم: اتفاقات کلیشه ای
۱- خب خب خب! بالأخره رسیدیم به جای داغش. اول از همه یه مهمونی بزرگ حتماً باید اون وسط باشه. آخه بالأخره باید یه جایی باشه که ارشاویر و نفس نازنین و عزیزمون خفن بودن و بیهمتا بودنشون از لحاظ ظاهری رو ثابت کنن یا نه؟
۲- نفس هیچوقت (مخصوصاً قبل این مهمونیه) لباس نداره و...
حتماً دیگه تا الآن فهمیدید من چه بلاهایی در راه مبارزه با کلیشه سرم اومده. اول که مجبور شدم هفت تیر کش بشم، بعدش شخصیتهای رمانم رو از دست دادم، بعد هم بچههای کافه ژورنال رو به دردسر انداختم.
ولی آیا فکر میکنید مینی این جا و این جوری از پا خواهد نشست؟ البته که نه! پس فکر میکنید چرا به من...
سلام عزیزم من گیتی هستم ناظر رمانت. امیدوارم که پایان رمانت رو با هم ببینیم و لذت ببریم از همکاری؛ فقط لطفاً قبل از هر چیز قوانین تایپ رمان (تو پست تأیید رمان هست) رو بخون
بسم تعالی
دفتر مشاور نویسندگی @Azaliya
*
توجه داشته باشید درخواست مشاوره از سمت تمامی نویسندگان و کاربرانِ انجمن پذیرفته خواهد شد.
**
کاربرانِ عزیز از بیاحترامی، بیادبی و موارد اینچنینی خودداری کنید. مشاورین انجمن تا حدِ توان شما را یاری خواهند کرد.
بسم تعالی
دفتر مشاور نویسندگی @(SINA)
*
توجه داشته باشید درخواست مشاوره از سمت تمامی نویسندگان و کاربرانِ انجمن پذیرفته خواهد شد.
**
کاربرانِ عزیز از بیاحترامی، بیادبی و موارد اینچنینی خودداری کنید. مشاورین انجمن تا حدِ توان شما را یاری خواهند کرد.