ب*غل نمی کنیم و خوبیم، ب*غل نمی شویم و زنده مانده ایم،
زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغو*ش، بدون عشق...
زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.
کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم...