نتایح جستجو

  1. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    اسکارل همچون سایه‌ای سیاه و گسترده بالای سر لوسین خم شد. انگشتان دراز و استخوانی‌اش آرام‌آرام بر سینه‌ی او فرو می‌رفتند، جایی که ضربان قلب وحشیانه می‌کوبید. نفس‌های بریده‌ی لوسین با خون در هم می‌آمیخت و هر دمش به خس‌خس مرگ نزدیک‌تر می‌شد. صدای اسکارل آرام اما چونان خنجری در عمق روانش پیچید: -...
  2. هوروس

    تولد تولد دلارام عزیزمون

    تولدتون مبارک بانو 💐 با آرزوی عالی‌ترین ها ♡
  3. هوروس

    اطلاعیه معرفی اتاق شایعه نویسی + اعلام آمادگی

    ساراجان، اعلام آمادگی می کنم، فقط امیدوارم مجبور نشی از فارس کوچ کنی 😂
  4. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    اما دیری نپایید که زمین از غرش تازه‌ای لرزید. سقف‌های دخمه ترک برداشت و سایه‌ای عظیم بر میدان افتاد. از اعماق تاریکی، لشکری سیاه‌پوش از خون‌آشامان برخاست؛ صفوفی منظم با چشمانی سرخ و بال‌هایی خفاش‌گون که به رهبری اسکارل مشاور اعظم، جنگاورِ وحشی خاندان شب، به قلب ارتش جادوگران تاختند. هر ضربه‌ی...
  5. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    صدای گام‌های ارتش جادوگران همچون کوبش طبل‌های مرگ در جنگل مارداک زیر پای قصر دراکولا می‌پیچید. زمین با هر قدمشان می‌لرزید و درختان کهن چون تماشاگرانی خاموش، سایه‌های درهم‌تنیده‌ی خود را بر لشکر می‌افکندند. آسمان خاکستری بی‌رحمانه خاموش بود؛ ابری سنگین چونان پرده‌ای سیاه همه‌چیز را در خود بلعیده...
  6. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    باد سردی از سمت قصر دراکولا می‌وزید و بوی خاک نم‌زده و خون خشک‌شده را در هوا می‌پراکند؛ بویی که گویی خاطرات مرگ و نابودی را در ریه‌ها زنده می‌کرد. آکاریزسما با چشمانی بسته ایستاده بود و وردی نامرئی از لبانش زبانه می‌کشید، وردی که همچون شعله‌ای خاموش‌ناشدنی میان زمین و آسمان پل می‌ساخت. دستانش را...
  7. هوروس

    فتوگرافی داغ سری سوم فتوگرافی داغ|آسمان

    بیخود نیست، آسمان رو بر گزیدی ♡♡ برازندته 💐 خوشم میاد خودتی ♡
  8. هوروس

    فتوگرافی داغ سری سوم فتوگرافی داغ|آسمان

    سلام به برادرزاده‌ی مهربونم ♡ 1. اگه الان می‌تونستی فقط یه منظره رو تا آخر عمر ببینی، چی بود؟ 2. چیزی که بیشتر از همه نشون میده تو کی هستی، چیه؟ 3. یه لحظه از زندگیت که دلت می‌خواد دوباره تجربه‌ش کنی، کدومه؟
  9. هوروس

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی

    ایرادات، ویرایش نشد؟ یعنی از اول ویرایش بشه؟
  10. هوروس

    پایان نقدوبررسی نقد حرفه‌ای رمان غبار آیینه‌ها | منتقد: مینِرا

    سلام دوست عزیز و گرامی، ابتدا از وقتی که گذاشتی و این نقد دقیق، زیبا، دلنشین، جامع و سازنده را نوشتی، بسیار سپاسگزارم. نکات مهم و ظریفی که اشاره کردی، کمک بزرگی به من برای بهبود نگارش و روایت داستانم خواهد کرد. در مورد نام رمان، یک اختلاف نظر کوچک داریم که دوست دارم با شما در این زمینه همفکری...
  11. هوروس

    در حال تایپ مجموعه شعر «گلایه» | حمیدرضا نبی‌پور

    گلایه از اجل ای اجل! بی‌خبر از من، چرا چونان گذری؟ وقتِ حاجت که تو را خواندم، نیامد اثری هر زمان دل که به پایان رسدم، مهلت نیست! لیک ناگه به غروبی، تو درآیی به دری با شتاب آیی و بربایی ز من هر چه به‌جاست تا بریزی همه‌ی حاصلِ سال و ثمری تو به کینه، به کمینِ نفسِ آخرِ من نه به روزی که در آن،...
  12. هوروس

    در حال تایپ مجموعه شعر «گلایه» | حمیدرضا نبی‌پور

    گلایه از خود چقدر احمق، چقدر ساده، زودباور که بستم دل به هر لبخند بی‌پیکر به دستی گرم گفتم: خانه‌ای امن است نشد جز سایه‌ی وهمی، سرابِ تر به هر چیزی که بوی عاشقی می‌داد، خیره گشتم که شاید عشق باشد در غبارش، سر خودم طنّاب تقدیرم به شوق اندودم بر آن شاخی که پژمرد و کلاغان بر گلایه از که، جز از...
  13. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    مردی چاقو کشید. بی‌فایده. در لحظه‌ای کوتاه، تمام آن‌چه باقی ماند، صدای مکش خون بود و نفس‌هایی که دیگر هیچ‌گاه برنگشتند. بعد خانه‌ی بعدی و بعدی. هیراشما بی‌وقفه، از خونی به خونی دیگر، از هراسی به هراسی دیگر می‌دوید. همچون سایه‌ای که گرسنه زاده شده باشد. هیچ چیز متوقفش نمی‌کرد. لوسین، خونسرد در...
  14. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    زوزه‌ای بی‌صدا در اعماق وجودش پیچید. رگ‌هایش برای لحظه‌ای نور گرفتند. سرخ، داغ و درخشان. مردمک‌هایش کش آمدند، قلبش ایستاد و سپس دوباره کوبید. نه با آهنگ انسانی که با ریتمی ناشناخته، شبیه به طبل‌های کهنِ جنگل‌های ممنوعه. پوستش لرزید. دمای بدنش سقوط کرد. نفسش بخار شد. دندان‌های نیشش با صدایی آهسته...
  15. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    چشم‌های او بسته شد. نفسی از ژرفای جان بیرون داد و در سینه‌اش نوری آرام از درون درخشید. اکاریزسما آرام زمزمه کرد: - اکنون تو نخستین خون‌آشامی هستی که می‌تواند زیر نور آفتاب زنده بماند؛ تا زمانی که این عهد باقی‌ست. آوای طبل کهن دوباره در فضا طنین انداخت. آرام، سنگین، همچون گواهی بر عهدی نو. درست...
عقب
بالا پایین