نتایح جستجو

  1. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: دلارام

    ممنون ازت چشم
  2. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: دلارام

    سلام سه پارت عزیزم از پارت 48 به بعد چک نشده @دلارامـــ!
  3. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    باران بی‌وقفه می‌بارید. مشت‌های خاتون هنوز می‌لرزید، بی‌جان روی سینه‌ی احمد مانده بود و صدای شرشر آب با صدای نفس‌های سنگین احمد درهم تنیده شده بود. نفس‌هایش تند و سوزانش به صورت خیس خاتون می‌خورد. سرش خم شد، عطشی کور در حرکاتش بود. لحظه‌ای بعد ل*ب‌های تشنه‌اش راهی را جستند که خاتون از آن...
  4. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    آخر شب، وقتی صدای دف و هلهله آرام‌آرام خوابید و زن‌ها یکی‌یکی بساطشان را جمع کردند، خاتون به‌سمت ملیحه، خواهر احمد، خم شد و زیر ل*ب گفت: - امشب برو به برادرت بگو بیاد. ملیحه با خنده‌ای شیطنت‌آمیز روی شانه‌ی خاتون زد: - عجول نباش عروس‌خانوم. یه امشب صبر کن، از فرداشب دیگه هر شب پیش خان‌داداشمی...
  5. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** هنوز آفتاب روز بعد کامل بالا نیامده بود که صدای دف و کل‌کشیدن زن‌ها با لباس‌های رنگارنگ، دامن‌های چین‌دار گلدار و روسری‌های ابریشمی که روی شانه‌هایشان سُر می‌خورد، در کوچه‌های باریک ده پیچید. از درب خانه بیرون زدند. بی‌بی با چادر گل‌دوزی جلوتر از همه صلوات می‌فرستاد. زن‌ها سینی‌های شیرینی،...
  6. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    مادر احمد با خنده گفت: - وقتشه خاتون‌خانوم رو خوشگل‌تر از ماه کنیم. عروس باید مثل گل بشکفه! خاتون در سکوت نشست، دست‌هایش را روی دامنش فشرد. نور چراغ روی پوست سفیدش افتاده بود و گیسوان مجعدش روی شانه‌اش ریخته بود. زن‌ها دورش حلقه زدند و با شور و ذوق نگاهش می‌کردند. زن مُسن موهای ریز اطراف پیشانی...
  7. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** صدای همهمه‌ی زن‌ها کم‌کم نزدیک‌ میشد. در کوچه نور فانوس‌ها روی دیوار گلی خانه خاتون می‌لرزید. درب چوبی که باز شد، ردیفی از زن‌های شاد و پرحرف، با بقچه‌ها و سینی‌ها و فانوس‌ها وارد شدند. جلوتر از همه مادر و مادربزرگ احمد بودند با لبخندی پهن روی صورتشان و صدایی که همه‌ی حیاط را پر کرد: -...
  8. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    فردای خاستگاری بود و از عصر به بعد خانه احمد رنگ دیگری گرفته بود. بوی برنج خیس‌خورده و مرغ‌های تمیزشده‌ای که زن‌های فامیل در حیاط ردیف کرده بودند در هوا پیچیده بود. مادرش چادر سفید گل‌دارش را مرتب می‌کرد و مدام به خواهر و دخترهای دیگر تذکر می‌داد: - حواستون باشه النگوها رو اول نشون می‌دید، بعد...
  9. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    وقتی تعارفات و خنده‌های ریز بی‌بی و مادر احمد بالا گرفت، خواهرش با زرنگی به بهانه هواخوری همه را به بالکن کشاند. اتاق نیمه‌خالی شد و فقط خاتون ماند و احمد. احمد فرصت را غنیمت شمرد. قدم‌هایش را آرام اما با اطمینان به سمت خاتون برداشت. چشمانش براق بود، پر از ولعِ مردی که سال‌ها برای این لحظه نقشه...
  10. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** بوی نم هنوز در هوای حیاط خانه خاتون پیچیده بود. چراغ زرد ایوان سایه‌ها را روی دیوار می‌لغزاند. وقتی درب اتاق باز شد و خاتون با گام‌هایی آهسته وارد شد، نگاه همه روی او قفل شد. بی‌بی اولین کسی بود که نفسش را با تحسین بیرون داد، دست‌های لرزانش را به سوی خاتون دراز کرد: - یا ابوالفضل... چه ماهی...
  11. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    احمد آن شب مثل پسربچه‌ای بود که گنجی پنهان پیدا کرده باشد. تا نیمه‌های شب خواب به چشمش نیامد؛ گاهی درون حیاط قدم می‌زد، گاهی کنار آقا سید می‌رفت و با او از آینده می‌گفت، گاهی هم سراغ بی‌بی می‌رفت و دوباره خبر را تکرار می‌کرد انگار هر بار گفتنش برایش شیرین‌تر میشد. صدای خنده‌اش در حیاط نمور خانه...
  12. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** باران تازه بند آمده بود و بوی نم خاک و سبزی شالیزار همه‌جا پیچیده بود. جاده‌ی باریک میان شالیزار، زیر نور چراغ‌های ماشین مثل رودی براق کشیده میشد. موتور ماشین غرش کوتاهی کرد و مرد پایش را بیشتر روی گاز فشرد. قلبش تند می‌زد، انگار می‌خواست زودتر از خودش به خانه برسد. چراغ‌های عمارت که از دور...
  13. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    نفسش به شماره افتاده بود. چهره‌اش سرخ شده و دست‌هایش مشت بودند. گام‌های تند به سمت خاتون برمی‌داشت و صدایش با خشمی کنترل‌نشده می‌لرزید: - د آخه دختر مگه دیوونه شدی؟ نمی‌فهمی داری چی کار می‌کنی؟ نمی‌خوای بفهمی تهه این راه یعنی چی؟ عمو محمد پشت سر او ایستاد، دستانش را روی شانه‌های صادق گذاشت و سعی...
  14. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: دلارام

    سلام 4پارت @دلارامـــ!
  15. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    خاتون سینه را صاف کرد. گویی می‌خواست لرزش درون گلویش را پشت سپری از غرور پنهان کند. نگاهش در آن اتاق باران‌خورده، به همان اندازه همیشگی استوار بود. صدایش شکستنی به گوش می‌رسید، اما معنا در آن چون فولاد سخت بود: - نامه‌ی آزادی پدرم رو با عاقد بیار. فقط اون وقت به هرچیزی که تو بخوای بله میگم، دل...
  16. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    خاتون بی‌اختیار لرزید؛ معلوم نبود لرزشش از سرمای لباس خیس است یا از نگاه آن مرد. احمد خم شد. صورتش نزدیک‌تر و نگاهش چون شعله‌ای که می‌خواست بسوزاند و زمزمه‌اش همانند آهی داغ در گوش او: - خیلی برایت صبر کردم... دخترِ حسن فراهانی. دستش را بالا آورد. پر عطش رشته‌ای از موهای باران‌خورده‌ی خاتون را...
  17. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    باران مثل پرده‌ای نقره‌ای هنوز بی‌وقفه از آسمان می‌ریخت؛ ریز و تند مثل هزاران سوزن براق که شانه‌های زمین را می‌دوختند. هوای اواخر شهریور گیلان بوی خاک خیس و برگ‌های لهیده‌ی انجیـر و توسکا می‌داد؛ عطری تلخ و شیرین که در هر دم نفس روح را پر می‌کرد. مه نمناک مثل روسری نازکی همه‌جا را پوشانده بود؛...
  18. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    باران قطره‌قطره از لبه‌ی سقف پایین می‌چکید و صدای شرشرش میان سکوت مردان پیچید. نگاهشان سنگین بود، آمیخته از خشم و ترحم. خاتون حس کرد پاهایش توان ایستادن ندارند، اما با سماجت محکم ایستاد. مرد میان‌سال با محاسنی سفید و دستی که محکم بر لوله‌ی تفنگش تکیه داده بود، جلو آمد. صدایش خشک بود، مثل کسی که...
عقب
بالا پایین