نتایح جستجو

  1. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام قشنگم چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-351792
  2. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حسام، همان‌ طور که نگاهش مثل عقاب شکاری صورت دخترک را جست‌و‌جو می‌کرد، با ژست خاصی کت آبی نفتی‌اش را از تن بیرون کشید و تمسخرآمیز پاسخ مهشید را داد: - اینجا ایرانه، نه آمریکای شما! من هم مثل شوهر جنابعالی سیب‌زمینی نیستم، این نسخه‌ها رو واسه خودت بپیچ. ماه‌بانو هینی در دلش گفت. به قدری محکم و پر...
  3. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    شبنم چشم از مسیر رفتنش گرفت و دست زیر چانه نشاند. - خیلی مشکوک میزد، مگه نه؟ چیزی نگفت و شانه‌ای به علامت ندانستن بالا انداخت. در حال خوردن میوه، محمد فرزند ارشد خان‌ عمو، با شوخی‌های طنزش جمع را گرم نگه می‌داشت. همیشه در ذهنش دکترها را سنگین و کم‌حرف فرض می‌کرد؛ اما در این مدت خلافش به او ثابت...
  4. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    زن‌ عمو با سینی چای پا در سالن گذاشت و خنده‌کنان گفت: - سرپا نگهشون ندار مادر. بیاین بشینین که تا سال تحویل کلی حرف واسه گفتن مونده. همراه حسام یکی‌یکی با همه مشغول احوال‌پرسی شد. حنانه از دور برایش بوسی فرستاد. لبخندی روی لبان ماتیکی‌اش جان گرفت. کنارش روی مبل سه‌ نفره‌ای نشست. حنانه چشمک ریزی...
  5. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    دخترک از سر بدن‌ درد و یا شاید خوابی که دیده‌ بود هم‌چنان می‌گریست. کنارش روی لبه‌ی تخت نشست. دو قرص از ورق جدا کرد و با لیوان آب به طرفش متمایل شد. - بلند شو این‌ رو بخور، تبت رو پایین میاره. چی خوردی صدات گرفته؟ ماه‌بانو چیزی نگفت. جان مخالفت نداشت. با کمکش نیم‌خیز شد و گفته‌اش را عملی کرد. دل...
  6. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-351421
  7. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    زندگی با این مرد و گذشته‌ی مبهمش او را دچار واهمه و تردید می‌کرد. باز هم یاد امیرعلی در ذهنش پررنگ شد. دوست داشت از ته دل صدایش بزند تا بیاید و مثل کوه پشتش باشد. برای بار هزارم به خودش نهیب زد. فکر کند امیرعلی وجود ندارد؛ خودش باید مقابل این دژ محکم مشکلات بایستد. با خیالی آشفته و مشغول نفهمید...
  8. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    احساس خاصی به آن مرد نداشت؛ اما حسام جزو آن دسته از آدم‌هایی بود که نبودنشان به چشم می‌آمد. دلش بی‌جهت بهانه‌جویی می‌کرد و مثل هوای گریان شهر، هوس بارانی شدن داشت. شب از نیمه گذشته‌ بود که آقا تشریفش را آورد. سریع تا بیاید خودش را در اتاق چپاند. دوست نداشت چشم در چشمش شود. حسام از دیدن سالن خالی...
  9. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350908
  10. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** با احساس سردرد شدیدی هوشیار شد. به پهلو چرخید‌. جای خالی‌اش خواب را کامل از سرش پراند. از روی تخت بلند شد و جلوی میز آرایش نشست. چشمان پف‌ کرده و سرخش برای خودش هم تعجب‌برانگیز بود. سرش را محکم تکان داد تا افکار مزاحم از ذهنش فراری شود. او فقط نگران بود. مرد هم این‌قدر بی‌خیال! روز جمعه هم...
  11. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    این چه حرفیه قشنگم من زود به زود می‌ذارم البته این‌ پارت‌ها زیر نظر ناظر چک شدن، باز خودم یه دور نگاه می‌کنم که یه وقت اذیت نشی
  12. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    در زمانی که مشغول حرف زدن بود، متوجه رنگ عوض کردن صورت و خط اخم‌ غلیظ و باریک بین ابرویش شد. سکوت که کرد فرصت دفاعی به او نداد، یقه‌اش را بین یک دست گرفت و فشرد. - این‌قدر صغری و کبری نپیچ. کار من قانونیه، همه انجام میدن. آرامش خودش را حفظ کرد و یقه‌اش را از بین پنجه‌هایش نجات داد. - زبون...
  13. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    وقتت به‌خیر باشه💐 چهار پارت ارسال شد. جمعاً هشت قسمت چک نشده. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350525
  14. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    برگشت برود که با صدایش از حرکت ایستاد. - مهم نبود نمی‌اومدم. در مورد کاره، باید گوش بدی. اگر باز هم مخالفت می‌کرد، امیرعلی سماجت به خرج می‌داد. امروز آمده‌ بود حرفش را بزند و برود، نباید بی‌نتیجه از بازار خارج میشد. حسام برای لحظاتی کلافه نگاهش کرد. انگار قرار نبود به این راحتی از دستش خلاص شود...
  15. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** از میان شلوغی و همهمه گذشت تا به بازار پارچه‌ فروشان رسید. عرق پیشانی‌اش را با دست خشک کرد. نگاهش سمت میدان قدیمی بازار کشیده شد و ذهنش به گذشته‌ها پر کشید. آن زمان‌‌ها فواره درون آب‌نمای فیروزه‌ایش جریان نداشت. او و حسام چه کشتی‌هایی که کنارش نمی‌گرفتند! مردم هم حلقه‌‌زنان معرکه‌شان را...
  16. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حال غریبی داشت. بودن در کنار این مرد و دیدنش را نمی‌خواست، حتی از صدایش هم می‌گریخت. این ماه‌بانو برای خودش هم ناشناخته بود. رفت و بانو گفتن‌هایش بی‌جواب ماندند. از آن پارک فرار کرد و خودش را به جدول کنار خیابان رساند. بغضش ترکید و اشک‌هایش یکی پس از دیگری برای خود مسابقه دادند. مغزش گنجایش فکری...
  17. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ماه‌بانو با دو مرد بازاری زندگی کرده‌ بود؛ اما در این مدت به متفاوت بودن حسام پی‌ برده‌ بود. بازاری جماعت، خدای نکرده سیری‌ناپذیر و طمع‌کار باشد، چشمش تا آخر عمر به مال دنیا است. در این وضعیت تنها کاری که می‌توانست بکند این بود که آرامش کند. دستش را از روی میز گرفت. تکان خفیفی خورد و خواست چیزی...
  18. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام عزیزم ۴ پارت ارسال شد😘 https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-349860
  19. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    یک تای ابرویش بالا رفت. تا به خودش بیاید، درون سورتمه، کنار حنانه نشسته‌ بود. سیامک هم در واگن جلویی بود. آن ارتفاع و جاده‌های پر پیچ و خم، موهای تنش را سیخ می‌کرد. چشم بسته جیغ می‌کشید. حنانه برعکس او نمی‌ترسید و وقتی بد و بیراه می‌داد، به او خنده می‌کرد‌. دخترک بی‌شعور! چند تا عکس یادگاری هم...
عقب
بالا پایین