نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    با قدم‌های تند از اتاق بیرون زدم. اشک‌ها روی گونه‌هام راه خودشون رو پیدا می‌کردند و قلبم مثل طبل می‌کوبید. صدای کتایون دوباره پیچید: -کجا داری میری، صبر کن آرین. راهرو خالی بود و من فقط می‌خواستم فرار کنم، از همه‌ی این هیاهو و دروغ‌ها دور بشم، صدای آرین پشت سرم پیچید: ـ نفس! کجا میری؟ با دستش...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    اتاق پر از بوی قهوه و عطر نارسیو بود، سکوتی که بین من و آرین افتاده بود، عجیب شیرین بود. قلبم هنوز از نزدیکی چند لحظه پیشش تند می‌زد. یه ثانیه بعد، صدای محکم باز شدن در اتاق، مثل انفجار اومد. ـ عشــــــقم! ببین برات چی آوردم! با شوک سرم رو چرخوندم. دختری با موهای فر سیم تلفنی و رژ خوشرنگ، در...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    دفتر نشریه هم‌رفیق مرسده روی بالشتک طبی کوچک پشت میز نشسته بود، پای لپ‌تاپش خم شده و انگشتانش بی‌وقفه روی کیبورد می‌رقصیدند. چراغ کوچک رومیزی نور زرد و گرمی روی صفحه می‌انداخت، اما چشم‌هایش خسته و سرخ شده بودند. چند شب پشت سر هم تا دیروقت بیدار مانده بود، قهوه می‌خورد و نوت‌ها و اسناد پرونده را...
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    هوای پشت‌بام تابستانی و گرم بود. باد سبک، فقط حرارت هوا را جابه‌جا می‌کرد و بوی تنباکوی مانده و ایزوگام داغ با هم قاطی شده بود. زمین پر از ته‌سیگارهایی بود که مثل لکه‌های زرد و خاکستری روی ایزوگام پخش شده بودند. چراغ‌های شهر آن پایین چشمک می‌زدند، ولی اینجا همه‌چیز سنگین و خفه بود. فرهاد با...
  5. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد سرش را پایین انداخت، دندان‌هایش روی هم قفل شده بودند. صدا در گلویش خفه بود، اما نمی‌توانست نشنیده بگیرد. همه تصویرهایی که از مهتاب داشت، با جمله‌ی زن در هم می‌ریخت: دختری که در خانه‌ی خودش هیچ جایگاهی نداشت، مثل یک وصله‌ی اضافه! فرهاد با صدایی ترک‌خورده ل*ب زد: ـ یه دختر… توی همون خونه‌ای...
  6. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد دست‌هایش را روی میز گذاشته بود، نگاهش مستقیم توی چشم زن. صدای تیک‌تاک ساعت دیواری اتاق بازجویی، هر ثانیه را سنگین‌تر می‌کرد. ـ خب… از رابطه‌تون با مهتاب بگید. آخرین بار چی شد که اون خونه رو ترک کرد؟ سودابه علیزاده، آرام کیف چرمی‌اش را روی میز گذاشت. انگشتان پر از انگشترش بی‌هوا روی دسته‌ی...
  7. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    بیست و دوم ژانویه، هکتور پالما برای یک بازدید عادی و پیش از خرید، تنها به انبار رفت. همان‌طور که وارد درِ مشخص‌شده می‌شد، دو خلافکار خیابانی به او حمله کردند، با چوبی به سرش زدند و با تهدید چاقو کیف پول و پول نقدش را گرفتند. بیست و سوم ژانویه در خانه ماند و یادداشتی برای پرونده نوشت و حمله را...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    ششم ژانویه، اداره‌ی پست از طریق نامه‌ی سفارشی به ریور اوکس اطلاع داد که این شرکت به‌عنوان پیمانکار/مالک/موجر تأسیسات جدید پردازش مرسولات انتخاب شده است. یک یادداشت توافق، پرداخت اجاره‌ی سالانه ۱.۵ میلیون دلار را برای مدت بیست سال تضمین می‌کرد. در نامه همچنین با عجله‌ای که شبیه نهادهای دولتی...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    مستقیم سمت صندلی جلو رفتم. پرونده نبود. بعد از لحظه‌ای وحشت، پشت صندلی راننده روی زمین پیداش کردم، سالم بود. گرفتمش و آماده‌ی رفتن شدم. اصلاً حال و حوصله‌ی دیدن خسارتی که ازش جان سالم به در برده بودم را نداشتم. همین که سالم مانده بودم، برایم کافی بود. هفته‌ی بعد با شرکت بیمه سر و کله می‌زدم...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    به دلایلی که خیلی زود فهمیدم، مردخای از پلیس‌های ناحیه‌ی واشنگتن به‌شدت بدش می‌آمد، با اینکه بیشترشان سیاه‌پوست بودند. به نظر او آن‌ها خیلی با بی‌خانمان‌ها خشن بودند و این همان معیاری بود که مردخای همیشه برای تشخیص خوب و بد به کار می‌برد. با این حال، چندتایی را می‌شناخت. یکی از آن‌ها گروهبان...
  11. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    یک ساعت گذشته بود و فرهاد هنوز پای تخته‌ی شلوغ دفترش ایستاده بود، نگاهش روی خطوط پرونده‌ها و یادداشت‌های پراکنده می‌چرخید. هر از گاهی خودکارش را بین انگشتانش فشار می‌داد، اما ذهنش همچنان درگیر مهتاب و زمان محدود نجاتش بود. آرش در حالی که سیگاری خاموش به ل*ب داشت از پنجره بیرون را تماشا می‌کرد. در...
  12. HADIS.HPF

    نقد کاربر نقد داستانک نبرد آتش و یخ|شهرزاد قصه گو

    سلام عزیز دلم خسته نباشید میگم بابت اثر جذابت در مورد اسم جالب بود و یه جورایی من رو یاد سریال مرلین انداخت، نمیدونم چرا😄 ژانر ترسناک از نظرم انتخاب خوبی نیست، چرا که تا اینجا با با یه بیماری جدید و یه بیمار و توهماتش آشنا شدیم، به نظرم ژانر غالب روانشناختی بود در مورد این بیماری سافکتنا که...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    اتاق پر بود از صدای هق‌هق، و بوی نمناک اشک با تلخی قهوه‌ی مانده قاطی شده بود. فرهاد به او نگاه می‌کرد، اما چیزی در درونش تکان خورد، انگار از لایه‌های تاریک حافظه کسی پرده را کنار زد. ۲۲ سال پیش – خانه‌ی پدری در کوچک حیاط با صدای خشنی باز شد. فرهاد، با ربات آبی_‌قرمز چراغدارش روی پله‌ها نشسته...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    سکوت اتاق سنگین‌تر شد. تنها صدای ساعت دیواری بود که تیک‌تاکش مثل پتک روی اعصاب فرهاد می‌خورد. آرش کمی جلوتر آمد، خودکارش را آرام روی میز گذاشت و مستقیم در چشم‌های رحیمی نگاه کرد: -‌ آقای رحیمی… شما دخترتون و تنها گذاشتید. وقتی بیشتر از همه به شما احتیاج داشت، شما توی جاده بودید. مهتاب دردش و به...
  15. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    قهوه و‌نوشیدنی را آوردند، یک وقفه‌ی کوتاه برایمان ساختند تا اوضاع را بسنجیم و دوباره جایگاه‌مان را مشخص کنیم. هکتور تازه گفته بود که گرفتار بدجوری شده است. تست دروغ‌سنج نابودش می‌کرد. سؤالاتی مثل: آیا مایکل براک را پیش از ترک شرکت دیدی؟ آیا درباره‌ی پرونده‌ی گم‌شده با او صحبت کردی؟ آیا کپی چیزی...
  16. HADIS.HPF

    چالش [ تمرین نویسندگی ] 1️⃣6️⃣

    کودک درونم را در آغو*ش کشیدم، زمانی که همه‌ی دنیا می‌خواست از من یک بزرگِ خسته بسازد. او آرام توی گوشم گفت: - میشه وسط آسمون، همون‌طور که مسافرها خوابیدن، تو از پشت پنجره دنبال ستاره‌ها بگردی؟ کودکِ من همان لحظه‌ای زنده شد که روی شن‌های داغ کیش قدم می‌زدم، پوست می‌سوخت و او ذوق می‌کرد از اینکه...
  17. HADIS.HPF

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    ✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @دلارامـــ! لطفاً با ناظر مربوطه و مدیر تالار: @malihe گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی...
عقب
بالا پایین