دهانم خشک شد و تردید کردم. برای اولین بار در چند هفته، از کار و پول و موقعیت و دفترم فاصله گرفته بودم و چیزی کاملاً متفاوت پیشنهاد شده بود: کارِ واقعی، با مردم واقعی، نه پروندهها و ارقام و قراردادها!
- باشه، من میام.
آدرس را تکرار کرد و قطع کرد. کت بلندم را پوشیدم، کلاه را روی سرم کشیدم و شال...
البته وقتی جمعه شب به آپارتمان برگشتم، خالی بود، ولی با یک پیچش تازه در زندگی ما!
روی پیشخوان آشپزخانه یادداشتی بود. طبق معمول، کلر برای چند روز به پراویدنس رفته بود. توضیحی نداده بود و خواسته بود وقتی رسیدم، تلفن بزنم.
با والدینش تماس گرفتم و شامشون رو قطع کردم. پنج دقیقه با زحمت گفتم و شنیدم...