شبچراغی داشتم در خانه گم شد
گنج بادآورده در ویرانه گم شد
تک سوار آفتاب آمد ولیکن
شب که شد در روزن کاشانه گم شد
جاده خالی بود و آن مهپاره شب
در غبار جان من رندانه گم شد
چشم مستش چون کمانداران هندو
نقش جادو گشت و در افسانه گم شد
ل*ب به شوق طعنه آلودم که آیا
بر همان عهد و قراری یا نه گم شد...