نتایح جستجو

  1. پناه.

    در حال تایپ اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    اپیزود نهم: سایه روشنِ آرامش. این‌جا ساکته، خیلی ساکت. فکر نمی‌کردم دوباره بیام. فکر نمی‌کردم بعد از اون جنگل صبحگاهی، جرأت کنم و بیام کوه، اما اومدم. نه دنبال جواب، نه دنبال معجزه، فقط واسه این‌که تو رو دوباره بشنوم. سکوت می‌کنم و دنبالت می‌گردم. - هنوز این‌جایی؟ یا فقط صدای توئه که توی ذهنم...
  2. پناه.

    نقد کاربر نقد اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    روزتون خوش عزیزم. ممنون از اینکه روح زیبا رو خوندید و سپاس از نظرات و نقد ریزبینانه‌تون. نظراتتون رو با جان دل می‌پذیرم و در اسرع وقت در اصلاح و ویرایشش اقدام می‌کنم. تعاریف و نقدهاتون قوت قلب خوبی بهم داد و امیدوارم تا به آخر همراهیم کنید. سپاس از وجودتون.🌹
  3. پناه.

    نقد کاربر نقد اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    درود. ممنون از تایمی که گذاشتید و روح زیبا رو خوندید. مخاطب این اپیزود خودم هستم تشکر بابت نقد بجا و سازنده‌ای که کردید. در ادامه حتما به مواردی که اشاره کردید بیشتر توجه می‌کنم و اپیزود ششم رو هم در اسرع وقت اصلاح می‌زنم. تشکر از شما.🌹
  4. پناه.

    نقد کاربر نقد دلنوشته 33 رنگ از تو | اثر ژینا

    وقت بخیر عزیزم. استفاده از استعاره‌هایی مثل «کهرباییِ محو» یا «رنگی شبیه طوسی مه‌آلود سپیده‌دم» بسیار تصویری و درخشان هستن. با ضرب‌آهنگ‌هایی که نزدیک به نثر ادبی مدرنه. مثل: «بوی تو، ترکیبی از تمامِ ناتمام‌ها بود؛ چیزی که انگار از خواب بیدارم نکرد اما نگذاشت خوابم ببرد.» تقسیم بندی هوشمندانه...
  5. پناه.

    نقد کاربر نقد اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    به نام خدا عنوان: روح زیبا ژانر: عاشقانه، تراژدی نوع اثر: اپیزود نویسنده: @پناه. خلاصه: مینای عزیزم! امیدوارم این نوشته برات حس خوبی ایجاد کنه. این یادآوری به خودم و به تو بود که زیبایی واقعی از درون میاد و هیچ چیزی نمی‌تونه اون رو از بین ببره. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39933/
  6. پناه.

    دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات پناه ]

    بیا پیر شدنی با شکوه داشته باشیم بگذار که دنیا شاهد پیر شدنمان باشد چه باک از این تماشاچی همیشه حاضر بگذار که دنیا آرام آرام سال ها را به ما بدهد و روزی ناگهان آن ها را پس بگیرد بگذار پیر شدنمان را جشن بگیریم بگذار عشق شاهد بلوغمان باشد بگذار زمان شاهد بودنمان باشد بگذار خنده هایمان باشد و...
  7. پناه.

    محفل ادبی [ بهش بگو ... ]

    هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است
  8. پناه.

    در حال تایپ اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    اپیزود هشتم: هم‌رفیق. صدای پرنده‌ها زودتر از من بیدار شده بود! یه نسیم ملایم از لا‌به‌لای شاخه‌ها رد میشد، همون‌جوری که یه رفیق قدیمی یواشکی میاد و دستت رو می‌گیره تا از خواب بیدارت کنه؛ نمی‌ترسوندت، تکونت نمیده، فقط با نرمی میگه: - پاشو... وقتشه! جنگل غرق سکوتِ نیمه‌روشن بود. نه تاریکی کامل،...
  9. پناه.

    در حال تایپ اپیزود روح زیبا | مینا مرادی

    اپیزود هفتم: حرکات صامت. غروب داشت جون می‌داد؛ خورشید آخرین پرتوش رو مثل یه نخ طلایی کشید روی صورت آسمون و بعد، آروم محو شد توی ابهام. تو خیابون، صداها قاطی بودن. صدای بوق، پچ‌پچ عابرها، دویدن بچه‌ای دنبال بادکنکش، و صدای بلند یه زن که داشت با موبایل حرف میزد، اما همه‌ی اینا برام مثل یه فیلم...
  10. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    مادرم، زن شریفی‌ست که تمام غصه‌هایش را پشت لبخندهایش پنهان می‌کند، انگار بغض‌هایش را با نخ نامرئیِ صبر دوخته‌اند تا مبادا حتی سایه‌ای از اندوهش، روی ما تأثیر بگذارد. او هر شب، پیش از آن‌که خواب را مهمان چشم‌هایش کند، خواب آینده‌ی ما را می‌بیند؛ نه در رویا، بلکه در بیداریِ پر از اشتیاقی که خواب...
  11. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    گاهی صدای پایش را نمی‌شنوی، اما رد نگاهش تا همیشه روی جانت می‌ماند. مادرم، بانویی‌ست که تمام عمرش را با نخ‌های ناپیدای عشق، تاروپود وجود مرا بافته، بی‌آن‌که انتظاری طلب کند. او، ماهِ پنهانِ شب‌های بی‌ستاره‌ی من است؛ تنها زنی که میان گردبادِ روزگار، ایستاده و آرام، بی‌صدا می‌رقصد؛ رقصی...
  12. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    و ما؟ گاهی حتی صدایش را نمی‌شنویم. گاهی نمی‌بینیم چگونه میان هزار کار، قامتش خمیده‌تر شد، چگونه شب‌ها بی‌صدا گریست و صبح‌ها دوباره مثل آفتاب، گرم و درخشان برخاست. مادر، تجسمِ بی‌پایانِ مهر است. و عشقِ او، آن عشقی‌ست که در هیچ‌ جای جهان نخواهی یافت. که حتی اگر صد بار بی‌وفایی کنیم، او باز صد و...
  13. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    مادر، آسمانی‌ترین واژه است در کالبد انسان، ماه تمامِ شب‌های بی‌ستاره، دریایی که عمقش را نمی‌توان سنجید، و اگر بشکافی دلش را، جز عشق، جز ایثار، جز گذشت، هیچ‌چیز نخواهی یافت. او خودش را خرجِ ما می‌کند، نه کم‌کم، که تمام و کمال؛ مثل شمعی که شعله‌اش را هدیه می‌دهد، تا خانه گرم بماند. مثل خاکی که گل...
  14. پناه.

    تسلیت دیوا جان تسلیت 🖤💔

    تسلیت میگم عزیزم. روحشون قرین رحمت. از خدا براتون صبر طلب می‌کنم.🖤🤲
  15. پناه.

    مجـله مجله‌ی شماره 3 | ویژه‌ی اردیبهشت ماه

    خدا قوت دوستان. خوشحالم که تاوان رو خوندید. در کل از مجله لذت بردم ، خلاقانه و زیبا بود. موفق باشید🌺🌺
  16. پناه.

    چالش [چالش نیمکت چوبی ادبیات | با حضور • محمد مهدی گودرزی•]

    کسوف اجتماعی- عاشقانه- تراژدی کودکی: نازدار نوجوانی: دلداده جوانی: قصر بی‌پنجره شانه‌های خمیده مادر شدن، سوختن و روشن ماندن تاوان شیرین جلد: زنی که رو به دوربین ایستاده و در سایه‌‌ی خودش روی دیوار بال‌هاش شکسته . پیش گفتار: زنی که تمام نمی‌شود،هنوز نفس می‌کشد چون عشق، درد و بقا با او گره...
  17. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی

    گاهی تاوان عشق، سکوتی است تلخ و سنگین؛ سکوتی که در عمق شب، چون سایه‌ای سیاه بر دوش روحم سنگینی می‌کند. تنهایی، همچون شمعی فروزان، در تاریکی وجودم می‌رقصد و نوری محرون از‌ خاطرات را بر دیوار تنهایی می‌افکند. در این راه بی‌پایان، هر گامی که به فراموشی می‌گذرد، یاد تو مانند بارانی نرم و سرد در...
عقب
بالا پایین