نتایح جستجو

  1. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مثلاً یکی از قانون‌های من اینه که پیرزن‌ها رو وسوسه نکنم! چون خیلی سرسخت هستند و ایمانشون قویه، یا مثلاً من بچه‌ها رو اذیت نمی‌کنم، این یکی از قوانین کار منه. خب البته قوانین زندگی فرق می‌کنند این‌که تو با شخصی که ازش متنفری رفت و آمد نکنی میشه یکی از قوانین یا اگه با خودت قرار بذاری که هیچ‌وقت...
  2. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ترانه با حرص گفت: - پس ما این همه حرف زدیم که تهش بشه این؟ ایمان حرف ترانه رو تایید کرد و متقابلاً گفت: - والا ما بخاطر خودت می‌گیم. تازه با ما بمونی که بیشتر بهت خوش می‌گذره! چرا آدم‌ها حرف حساب تو کتشون نمیره؟ بابا نمی‌خوام پیش شماها باشم. تازه ترانه هم که همیشه نیست. شاکی رو به ایمان گفتم: -...
  3. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بدو بدو پله ها رو طی کردم و رسیدم در خونه ی روزبه. نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اوه صبر کن! یه در نمی‌خواستی بزنی مگانور؟ بیخیال من که با روزبه این حرف‌ها رو ندارم؛ اما اگه وسط خونه با صحنه های بدی مواجه شدی چی؟ اگه سپیده هنوز نرفته باشه خونه‌شون؟ کاش قبل از اینکه بیام یه تلفن به روزبه...
  4. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    روزبه سریع اومد بالا سر سپیده و با نگرانی شروع کرد به صدا زدنش. به این حالت زار و نزارش پوزخندی زدم و گفتم: - نترس نمرده! روزبه با اخم سرش رو بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد: - ببینم تو کار دیگه‌ای جز ترسوندن بقیه بلد نیستی؟ با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: - مگه تقصیر منه؟ این‌ها خودشون...
  5. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زل زدم تو چشمای روزبه. کاملاً جدی بود. با خودم درگیر شدم، چیکار کنم؟ از گناه سپیده بگذرم؟ آه چرا من رو توی تنگنا قرار می‌دید؟ اینجوری نمیشه یهو همچی آروم بشه که! من باید خشمم رو یجوری خالی کنم. سپیده گریه می‌کرد. ترانه بازوی ایمان رو چسبیده بود و هردو به ما نگاه می‌کردند. سعی کردم به خودم مسلط...
  6. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آسمون رفته رفته تاریک شد و سر و صداها خوابید. ترانه و ایمان گوشه‌ی سالن نشسته بودند و حرف می‌زدند. روزبه هم به آشپزخونه رفت تا شام درست کنه. معلوم بود که می‌خواد یه چیزی بهم بگه اما انگار تردید داشت. می‌دونستم که می‌خواست باهام دعوا کنه. واقعا هم توقع نداشتم که همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه...
  7. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ترانه جدای از بحث، رو به من کرد و گفت: - غذای مورد علاقه‌ات چیه مگانور؟ یادم نمیاد تو دنیای خودمون غذای بخصوصی می‌خوردیم یا نه اما من از وقتی به زمین اومدم کلا زیر و رو شدم. غذای آدم‌ها رو می‌خورم و کارهایی شبیه به آدم‌ها انجام میدم. از کره بادوم زمینی خیلی خوشم میاد. تو یخچال خونه ی روزبه همیشه...
  8. Sarkook

    نقد کاربر نقد رمان مگانور | سارا عسکریان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D8%B3%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF...
  9. Sarkook

    هر ماه چه چیز پاییز رو دوست داره

    من هودی گشااااد می‌پوشم بیشتر قهوه هم که همیشه هس اصلا زندگی بدون قهوه معنی نمیده! •-•
  10. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خودم رو جلو کشیدم تا بتونم بهتر ببینم. یه پرنده‌ی بزرگ، خیلی بزرگ! همه منتظر بودیم ببینیم چیه. روزبه رفت سمت تراس و پرده‌ی زرد رنگ رو کنار گرفت. آروم و با کمی تعجب گفت: - یه جغده! ترانه که تا اون لحظه نفسش رو حبس کرده بود، با خیال راحت دستش رو از روی قلبش پایین آورد. من هم رفتم جلوتر تا دقیق جغد...
  11. Sarkook

    ○ شخصیتِ کدوم رمان رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنی؟ ○

    کاوه در رمان پوکر دانیار رمان اسطوره آرشام رمان گناهکار :)✨
  12. Sarkook

    ○ رمان محاوره‌ای یا ادبی؟ چرا؟ ○

    هردو به نوبه خودش قشنگه ولی من محاوره ای رو ترجیح میدم!?
  13. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حزار همیشه چشمش دنبالم بود. بدتر از همه اینکه دراگون هم از این خواستن اون استقبال می‌کرد، اما من همیشه ازش متنفر بودم. اون همیشه با پدر من دشمنی داشت. حاضرم قسم بخورم که پدرم رو اون کشته! مدت‌ها بود که بهش شک داشتم و فقط دنبال مدرک بودم. درخواست ازدواج حزار برمی‌گرده به وقتی که بهش اتهام قتل...
  14. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    روی بال‌هام احساس سنگینی می‌کردم و شونه‌هام درد گرفته بودند. دیگه پرواز بسه، باید برگردم و با بقیه همفکری کنیم تا به راه‌حل برسیم. تا اونجا که می‌شد اوج گرفتم و رفتم بالا تا برای انسان‌های روی سطح زمین قابل شناسایی نباشم. هوای بالای آسمون سنگین‌تر از پایین ابرهاست چون به جو زمین نزدیک‌تره؛ اما...
  15. Sarkook

    ○ واسه کدوم رمان گریه کردی؟ ○

    با رمان پوکر خیلی گریه کردم? مخصوصاً اون لحظه آخرش.....
  16. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دستم رو به فرمون ماشین گرفتم تا شاید بتونم کنترلش کنم اما سخت‌تر از این حرف‌ها بود. به هر زحمتی که بود ماشین رو به کنار خیابون هدایت کردم. ماشین به سطل زباله بزرگ و آهنین برخورد کرد و بالاخره متوقف شد. صدای جیغ ترانه هم خفه شد و هردو نفس راحتی کشیدیم. ترانه درِ ماشین رو باز کرد و پرید بیرون. من...
  17. Sarkook

    هنرمند مورد علاقه شما کیه؟

    لی مین هو بازیگر و خواننده اهل کره جنوبی ?
  18. Sarkook

    کنسرت

    منم با رفیقم میام??
عقب
بالا پایین