نتایح جستجو

  1. Sarkook

    تا حالا بچه ی فامیل رو زدین؟!

    اوهوم...یبار تا دم مرگ دخترخالمو زدم:grinning-smiley-048: بعد خالم اومد تا دم مرگ منو زد:flaming:
  2. Sarkook

    نظرتون راجع به گریه کردن آقایون چیه؟!

    مردا هم باید گریه کنن دیگه گریه نکنن بریزن تو خودشون که چی مگه یه آدم تا چه حد می‌تونه تحمل کنه؟ گریه یه امر طبیعیه جنسیت تعیین نمیکنه که?
  3. Sarkook

    حستون به قبرستون چیه؟!

    برای من که فرقی با مکان‌های دیگه نداره:rota2:
  4. Sarkook

    چه نوع موزیکی رو می‌پسندین؟

    پاپ، رپ، راک اند رول
  5. Sarkook

    سگ هارو بیشتر دوست دارین یا گربه هارو؟!

    از سگ بیشتر خوشم میاد مخصوصا نژاد ژرمن یا هاسکی?^^
  6. Sarkook

    جاهای خالی را پر کنید!

    من یه آدم ( بی‌حوصله ) هستم. من اگه خوبم باهات چون تو( هم خوب ) هستی. کلا به ( زندگی معمولی ) اعتقاد ندارم! موسیقی مورد علاقه‌م ( عاشقم_محسن ابراهیم زاده ) . من از ( دروغ ) خیلی متنفرم. ( فیلم و کتاب با پایان باز ) همیشه ذهن منو درگیر می‌کنه. بدترین ویژگی من( زود عصبانی شدن ). بهترین خصلت من(...
  7. Sarkook

    چرت و مزخرف ترین خوابت؟

    خواب دیدم با مایکل اسکافیلد داریم از زندان فرار میکنیم??
  8. Sarkook

    صبح وقتی از خواب بیدار میشی، اولین کاری که می‌کنی چیه؟

    یک فحش به جد و آباد معلم داده و سپس مستقیم به کلاس آنلاین می‌روم??
  9. Sarkook

    حالت بَد باشه، چیکار می‌کنی آروم شی؟

    با دوستم درد و دل می‌کنم بعدشم میگیرم می‌خوابم تا ببینیم چی پیش میاد...:/
  10. Sarkook

    [ از نظر روحی احتیاج دارم ... ]

    از نظر روحی نیاز دارم یکی رو مث سگ بزنم نمدونم چرا??
  11. Sarkook

    به زندگی بعدی اعتقاد دارید؟

    اره اعتقاد دارم و به نظرم «کارما» باعث برقراری عدالت میشه!
  12. Sarkook

    اگر یکی فیلم زندگیت رو بسازه حاضری تماشا کنی؟!

    قطعا به فیلم کمدی و باحال میشه پس میبینم!
  13. Sarkook

    بنظرتون عزرائیل چه ظاهری میتونه داشته باشه؟

    یه مرد قد بلند با لباس مشکی یه پرونده هم تو دستشه?? بعد با یه لبخند کج میگه: وقت رفتنه سارا!?
  14. Sarkook

    یکی از فانتزی‌هام اینه که ...

    کلی فانتزی دارم ولی الان نزدیک ترین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که برم کره جنوبی بعد با بازیگرای کیدراما قرار بزارم و باهاشون مصاحبه کنم و سوجو بخوریم و کلی کیف کنیم??
  15. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    داشتم همین‌طور افسوس می‌خوردم که ایمان با یه کیسه تو دستش برگشت. همین که توی ماشین نشست، بوی خون توی دماغم دوید. کیسه رو انداخت عقب و گرفتمش. بو کشیدم؛ عمیق و با لذت! برای لحظه‌ای، همه چیز از ذهنم پاک شد و وجودم از حس خوب پر شد. کیسه رو باز کردم و تکه‌های جگر سرخ و خون افتاده رو بیرون آوردم. آب...
  16. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وقتی به خونه برگشتیم، همه انقدر خسته بودند که بیهوش شدند اما من بیدار موندم و مدت‌ها روی شهر تمرکز کردم؛ روی تک‌تک خونه‌هایی که در دامنه دیدم قرار داشتند. دنبال یه نشونه‌ای از سحر و جادو بودم؛ در آخر هم به این نتیجه رسیدم که هرچی بیشتر می‌گردم کمتر پیدا می‌کنم. صبح روز بعد، ترانه باز رفت سراغ...
  17. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یهو انگار از عمق به بیرون کشیده شدم؛ نفسم بالا اومد. چشم‌هام تا آخرین حد ممکن باز شد و شروع به نفس کشیدن کردم. صدای جیغ گوش خراشی بلند شد؛ تازه متوجه اطرافم شدم. خونه‌ی روزبه نبودم! اینجا دیگه کجاست؟! سه تا دختر و یه پسر رو به روم بودند؛ دو تا از اون دخترها شروع به جیغ و داد کردند و پسره هم هاج...
  18. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    لبخند کجی گوشه‌ی لبم نشست و به چشم‌های صفورا نگاه کردم که رنگ تعجب داشت. دلهره رو که توی چشم‌هاش دیدم، دست به کار شدم. شروع کردم به قدم زدن توی اون دخمه‌ی تاریک و نمور که پر از اشیای عجیب و غریب بود. در همون حال براش توضیح دادم: - هدف من تسخیر نیست؛ من می‌خوام زمین رو از تسخیر نجات بدم! همون‌طور...
  19. Sarkook

    اتمام یافته رمان مگانور | سارا عسکریان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هنوز پشت به من ایستاده بود. با انگشت‌های دستش شروع به سر شماری کرد: - یه شاخ تک شاخ سیاه، یه تیکه از بال «کامبولیا»، یه مقدار شیره‌ی جنازه، بذر گل مغربی... آم... چیزی که جا ننداختم؟ این توی پررویی دست من رو از پشت بسته! با طعنه گفتم: - چیز دیگه‌ای خواستی تعارف نکن صفورا جون! تک خنده‌ای کرد و...
عقب
بالا پایین