نتایح جستجو

- روزبه فقط گفت که باهم صمیمی بودند، حرفی از عشق نزد. این‌طور که من فهمیدم این عسل یه دختر خیلی پولدار و با اصل و نسب بوده، پدرش رو از دست داده بوده و کلی ارث بهش رسیده بوده. یه روز برای روزبه تعریف می‌کنه که یه خواب بدی دیده و خیلی پریشون شده. از این که چی دیده خبر ندارم، مثل اینکه هرچی بوده...

آخر این دنیا چی میشه؟

از اونجایی که خیلی آدم رکی هستم خیلی راحت یه خبر بد رو میدم تازه یخورده هم مبالغه می‌کنم :naughty2:

زود عصبانی شدن :shakehead:

بخور و بخواب :/

وقتی دست از آنالیز کردن ساشا برداشتم که شروع کرده بود به گفتن ادامه ماجرا: - می‌دونی که توی اینطور مواقع اولین کاری که دعانویس‌ها می‌کنند چیه؟ سریع گفتم: - احضار روح! آروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت: - درسته، این رو هم می‌دونی که فقط کسانی می‌تونند توی جلسه احضار شرکت کنند که به این قضیه...

اکثر اوقات "سارایی" صدام می‌زنه:sisi3:

بچه که بودم از اینکه یکی از اطرافیانم بمیرن خیلی می‌ترسیدم یه جورایی دلم می‌سوخت و گریه‌ام می‌گرفت اما الان عین خیالمم نیست تازه گاهی دعا میکنم که آخ فلانی کاش بمیری از دستت خلاص بشم??

این غلط نوشتن کلمات واقعاً رو مخه :/ صلم، خبی، رح، ارع، داداچ و... :sisi3:

در عین جدی بودن شوخی هم می‌کنم می‌فهمید چطوری میگم؟? در کل یه دلقک جدی هستم که پوکر فیس به همه نگاه می‌کنه و مزه می‌پرونه! البته جدیت رو ترجیح میدم و دوست دارم شخص مقابلم جدی و مبادی آداب باشه.

اره خب حاضری عشقت رو بکشی تا عمه‌ات زنده بمونه؟ (انتخاب سختیه می‌دونم!)

الان حس می‌کنم طوسی رنگه ولی دوست دارم نارنجی باشه جذاب و هیجان‌انگیز!?

دوست عزیز قبل از اینکه خودت رو بکشی به این فکر کن که بعد از نبودت چی به سر اطرافیانت میاد اگه از زندگی خسته شدی به این فکر کن که شاید در آینده یه اتفاق خوبی رخ بده و اگه بخاطر عشق از دست رفته‌ات می‌خوای خودک*شی کنی به این فکر کن که وقتی تو مردی اون عین خیالش نخواهد بود مطمئن باش. شاید کمی عذاب...

جیغی که تا نزدیکی حنجره‌ام اومده بود رو خفه کردم و با بهت بدون توجه به ذوق ساشا بخاطر حدس زدن حرفش دوباره تکرار کردم: - والتازا، تو بدن روزبه! یهو مثل برق گرفته‌ها از جا پریدم و هینی کشیدم: - نکنه هنوز هم اون‌جاست؟! دست‌هاش رو آروم بالا آورد و با چشم‌های ورقلمبیده گفت: - نه، البته که نه! خیالم...

عوض شدم؟ هرچی بیشتر می‌گذره دارم بیشتر تغییر می‌کنم. شبیه موجودات فانی شدم؛ می‌خورم، می‌خوابم، گشنه میشم، تشنه میشم، احساسات دارم، عذاب وجدان می‌گیرم، وای مگانور چه بلایی داره سرت میاد؟ شاید بخاطر زندگی توی این دنیاست! اگه این‌طوره ساشا هم باید تغییر کرده باشه. سر تا پاش رو با چشم رصد کردم...

مطالعه‌ی زیاد، دیدن فیلم‌های متنوع با ژانرهای مختلف، بازی کردن اون چیزی که توی ذهن قرار داره درست مثل یه فیلم ( من خودم هرچی می‌خوام بنویسم رو قبلش برای خودم اجرا می‌کنم و جای شخصیت‌ها قرار می‌گیرم و دیالوگ میگم? واقعاً خیلی کمک می‌کنه!)

سلام خسته نباشید درخواست نقد شورا برای رمان مگانور https://forum.cafewriters.xyz/threads/15476/

من اول سریع میرم به رفیقم میگم سریع یعنی دقیقا چند ثانیه بعد از عاشق شدنم!? چون از یه خواهر هم بهم نزدیک‌تره و همیشه هم بهترین راهنمایی‌ها رو بهم می‌کنه⁦ ツ