نتایح جستجو

  1. رَعد؛

    تسلیت تسلیت علی جان

    تسلیت میگم، غم آخرتون باشه?
  2. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    چرا من انقدر فراموش‌کارم⁦??‍♀️⁩ پریسا من ب کل تمرین رو یادم رفت و فامیلمون هم فوت کرده بود رفته بودیم روستا نشد تمرین بنویسم فردا بنویسم بفرستم اشکال داره؟
  3. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    خیار ها رو خورد می‌کردیم و بهش سس می‌زدیم، یه پادری به نسبت بزرگ برمی‌داشتیم و تو حیاط پهن می‌کردیم، چهارتایی روی اون پادری می‌نشستیم؛ به قول خودمون خونمون بود! اون خیار و سس، خوشمزه‌ترین میان‌وعده‌ای بود که می‌خوردیم. هروقت گشنمون می‌شد، یا دلمون یه چیزی می‌خواست که بخوریم، اولین و آخرین گزینه...
  4. رَعد؛

    [SARA_M] کارگاه تابستانه داستانک نویسی

    •| به نام خالق قلم |• خیار‌ها رو خرد می‌کردیم و بهش سس می‌زدیم، یه پادری به نسبت بزرگ برمی‌داشتیم و تو حیاط پهن می‌کردیم، چهارتایی روی اون پادری می‌نشستیم؛ به قول خودمون خونمون بود! اون خیار و سس، خوشمزه‌ترین میان‌وعده‌ای بود که می‌خوردیم. هروقت گشنمون می‌شد، یا دلمون یه چیزی می‌خواست که...
  5. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    یه متنی فرستادم میخواستم بپرسم میتونه داستانک باشه؟ تو پروفت بفرستم؟
  6. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    عصبی دستم را میان موهای آشفته‌ام فرو کردم، دستم را پایین آوردم و شروع به جویدن ناخن‌هایم کردم، خیس شدن انگشت‌هایم را حس کردم، و بعد دستم خیس و خیس‌تر شد؛ اشک‌هایم بودند؛ بالاخره راهشان را پیدا کرده بودند! فردا عقدش بود و من...! فکرم به سمت چند روز پیش پر کشید؛ روزی که خبر نامزدیش را آوردند. میان...
  7. رَعد؛

    رهام یا امیر؟

    کوچیک‌تر بودم رو امیر کراش داشتم?? هر دوشون رو دوس دارم ولی صدای رهام رو بیشتر دوس دارم
  8. رَعد؛

    اگه یکی از دوستتون جلوی شما بدگویی کنه...

    زبون دوستم میشم و ازش دفاع میکنم?
  9. رَعد؛

    ملاقات با رفیق قدیمی

    اول یکی میزنم تو گوشش و کلی سرش جیغ جیغ میکنم ک چرا بیخبر رفته و فوشش میدم بعد بغلش میکنم:eusa_dance:?
  10. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    سرسری مبحث رو تموم، و پایان کلاس رو اعلام کردم؛ دانشجوها تند تند وسیله‌هاشون رو جمع کردن و از کلاس خارج شدن؛ با خارج شدن آخرین دانشجو از کلاس، در رو بستم و روی صندلیم نشستم؛ با کلافگی دستم رو روی صورتم کشیدم؛ خسته بودم، کلافه بودم، عصبی بودم؛ دو ماه بود که نامزد بودیم و اون کوچک‌ترین توجهی بهم...
  11. رَعد؛

    [نظرات، انتقادات، پیشنهادات کارگاه های ادبی]

    فعلا تو یک دوره شرکت کردم؛ کارگاه داستانک‌ نویسی؛ عالی تشکر از مدرس عزیز??
  12. رَعد؛

    ✍️بحث و گفتگو کارگاه تابستانه داستانک نویسی ✍️

    پوف! اصلا به اونا چه ربطی داره؟ من می‌خوام دنبال رویاهام برم، هیچ‌کس هم نمی‌تونه جلوم رو بگیره! خسته شده بودم از بس شنیدم «تو قلمت خوب نیست!» ، «تو اصلا خوب نمی‌نویسی!» ، «تو رو چه به نویسندگی!». اونا چی می‌دونستن که سطح من رو مشخص می‌کردن؟ نمی‌تونن موفقیتم رو ببینن، می‌گن نمی‌تونی! به کوری چشم...
  13. رَعد؛

    [SARA_M] کارگاه تابستانه داستانک نویسی

    | به نام یکتای عالم | سرسری مبحث رو تموم، و پایان کلاس رو اعلام کردم؛ دانشجوها تند تند وسایل‌هاشون رو جمع کردن و از کلاس خارج شدند؛ با خارج شدن آخرین دانشجو از کلاس، در کلاس رو بستم و روی صندلیم نشستم؛ با کلافگی دستم رو روی صورتم کشیدم؛ خسته بودم، کلافه بودم، عصبی بودم؛ دو ماه بود که نامزد...
  14. رَعد؛

    خودت یا خانواده‌ت؟

    ما آمده‌ایم با یک دوراهی بسی سخت! ولی من که میدونم انتخابتون کدومه•-• فرض کنید شما و خانوادتون رو گروگان گرفتن که کلا قصدشون کشته؛ یه فرصت بهتون داده میشه: ۱. خودت بری و خانواده‌ت کشته بشن ۲. بمونی و با خانواده‌ت بمیری انتخابتون کدومه؟
عقب
بالا پایین