نتایح جستجو

  1. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    نام رمان: تَلازُم. نویسنده: سیده نرگس مرادی خانقاه. ژانر: عاشقانه خلاصه: عشق، چه ساده بی‌رحمانه در قلبش می‌گنجد! عشقی که دختر قصه‌ی ما به جانش افتاده است، مُهَنایی که گمان می‌کرد عشق چیزی بیهوده‌ است؛ اما پنج سال است که درگیرش است. حالا خودش را با پسرعمویی که پانزده سال از او بزرگ‌تر است، تصور...
  2. Nargess86

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام درخواست جلد رو داشتم که فکر کنم جواب منو ندادین
  3. Nargess86

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%DA%A9%D8%AA-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%B1%DA%AF%D8%B3-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%82%D8%A7%D9%87.38901/post-318399
  4. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مینا اشاره به کیکی که به دیوار پرت شده بود کرد. انگار لال شده بود. محمد نیم‌نگاهی به کیک کرد و بعد نگاهش را به من معطوف کرد. - احترامت کو؟ از حرفش اخم کردم. چطور می‌توانست از این پیرزن حمایت کند در حالی که این پیرزن مرا تحقیر کرده بود؟ کنترلم را از دست دادم و فریاد زدم: - احترام؟ بعد رویم را به...
  5. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    دختر به مادرش گفت: - سیمین‌بانو، آروم باشید این دختر زیبا از شما ترسیده... . سیمین بانو جلویم آمد: - تو کی هستی؟ محمد کجاست؟ با ترس نگاهش کردم. آب دهانم را فرو دادم و گفتم: - منو آقا محمد آورده این‌جا. الان هم که رفته خونه‌مون... . پوزخندی برایم زد: - محمد غلط کرده که یه دختر رو وارد خونه من...
  6. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    - خوشحالم که همسری مهربون مثل تو دارم... . لبخند گرم و مهربانش را روی لبش حس کردم. - منم همین‌طور... . به صورتش نگاه کردم. - چیه؟ لبخندی برایش زدم. - آخه می‌دونی وقتی تو رو نگاه می‌کنم یاد یکی از آهنگام میفتم. باورت میشه؟ تک‌خنده‌ای کرد. - از دست تو! باز رفتی تو فاز قدیم؟ سری به چیکار کنم برایش...
  7. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سرش را تکان می‌دهد و نکاتی که می‌گویم را داخل گوشی‌اش یادداشت می‌کند. بعد با ذوق می‌گوید: - خیلی دوست دارم ازت آشپزی یاد بگیرم آیلار... . لبخند گرمی برایش زدم. - پس از این بعد بیا پیشم تا بهت یاد بدم خواهری... . - باشه. محمد پایین آمد و گفت: - دخترا من دارم میرم بیرون. کار واجبی پیش اومده. روبه...
  8. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مرا از خود جدا کرد. - واقعاً خیلی خوشگلی دختر... مثل قرص ماه زیبایی. به چهره‌اش نگاه می‌اندازم. صورتی گردمانند، ابروهایی کمانی و پرپشت، گونه برجسته و چشمانی مشکی‌رنگ. - تو هم خوشگلی... فقط خودت رو دست‌کم نگیر... اعتماد به نفستو ببر بالا... . خندید. ذوق کرده بود. - نگفتی حالا... اولین آرزوت چیه؟...
عقب
بالا پایین