رو به افسون که توسط مهلقا گرفته شده بود و به زمین زل زده بود گفت:
- یادته شب عروسی تو و گلخاتون چقدر گفتین من حسودم و چشم دیدن خوشبختی خواهرم رو ندارم؟
صدایش را بلندتر کرد و گفت:
- الان همین گلخاتون کجاست که نتیجهی رضایتش واسه این ازدواج رو ببینه؟ حتی به خودش زحمت نداد بیاد سر قبر پونه.
عماد...