نتایح جستجو

  1. ~mohadese~

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام وقت بخیر درخواست جلد موضوع '‌رمان سلاخ| محدثه' https://forum.cafewriters.xyz/threads/40586/
  2. ~mohadese~

    اطلاعیه •درخواست ⤵️انتقال به متروکه و بازگردانی آثار⤴️•

    سلام وقت بخیر درخواست بازگردانی رمان سلاخ از متروکه رو دارم♡
  3. ~mohadese~

    اطلاعیه •درخواست ⤵️انتقال به متروکه و بازگردانی آثار⤴️•

    سلام وقت بخیر درخواست انتقال به متروکه موضوع 'رمان سلاخ | محدثه وفایی' https://forum.cafewriters.xyz/threads/40586/
  4. ~mohadese~

    نظارت همراه رمان سلاخ | ناظر: سونی

    حتما عزیزم مچکرم -118-"{}
  5. ~mohadese~

    نظارت همراه رمان سلاخ | ناظر: سونی

    سلام عزیزم ۵ پارت گذاشته شد @malihe
  6. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    رو به افسون که توسط مه‌لقا گرفته شده بود و به زمین زل زده بود گفت: - یادته شب عروسی تو و گل‌خاتون چقدر گفتین من حسودم و چشم دیدن خوشبختی خواهرم رو ندارم؟ صدایش را بلندتر کرد و گفت: - الان همین گل‌خاتون کجاست که نتیجه‌ی رضایتش واسه این ازدواج رو ببینه؟ حتی به خودش زحمت نداد بیاد سر قبر پونه. عماد...
  7. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    با یادآوری رابطه‌ی عاشقانه‌ی خواهرش و پرهام چشم‌هایش پر از اشک شد و با بغض جواب داد: - خیلی خوب بود... هیچ مشکلی نداشتن. بازپرس سرش را تکان داد و سوال دیگری پرسید: - شب عروسی کسی رفتار مشکوکی نداشت؟ اتفاق عجیبی به چشمت نخورد؟ با یادآوری اینکه هیچ‌کس جز خودش رفتار مشکوکی نداشت سری به نشانه‌ی نه...
  8. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    پناه درحالی که سعی می‌کرد بغضش را قورت دهد با صدایی لرزان گفت: - من، نمی‌دونم... من... . بازپرس نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی آرام‌تر برخورد کند. - ببین دخترم، خواهر و شوهر خواهر تو شب عروسیشون به قتل رسیدن. باید به سوالات ما جواب بدی. پناه نتوانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد و درحالی که چشمانش را...
  9. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    جاوید متقابلا سری تکان داد و نگاهش را به پناه داد. - خانوم پناه سالاری. بفرمایید برای بازجویی. پناه با شنیدن اسمش شتاب زده سرش را بالا آورد و مضطرب به جاوید نگاه کرد. عماد به سمت پناه آمد و درحالی که بازوهایش را می‌گرفت و او را بلند می‌کرد کنار گوشش آرام گفت: - آروم باش پناه. جاوید با اخم به...
  10. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    رهام کلافه نگاهش را به پرونده‌‌های روبه رویش داد و جاوید درحالی که نگاهش به صورت تپل رهام بود گفت: - دختره حتی باور نداشت خواهرش مرده. سر قبر داد و بیداد راه انداخته بود که شما دروغ می‌گین. رهام با همان اخم جواب داد: - موقع مراسم چیز مشکوکی به چشمت خورد؟ جاوید نچی کرد و گفت: - نه. اکثراً...
  11. ~mohadese~

    نظارت همراه رمان سلاخ | ناظر: سونی

    مچکرم عزیزم چشم
  12. ~mohadese~

    نظارت همراه رمان سلاخ | ناظر: سونی

    سلام عزیزم ۱۰ پارت گذاشته شد. @malihe
  13. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    حتی در تماس‌های تلفنی هردو مقتول هم چیز مشکوکی پیدا نشده بود. یک دستش را به پیشانی‌اش گرفت و اخم‌هایش را بیشتر درهم کشید. باید کمی بیشتر جست و جو می‌کرد. امکان ندارد قاتل هیچ ردی از خود به جا نگذاشته باشد. امیدوار بود که حداقل از بازجویی خانواده‌ها چیزی دستگیرش شود. به یاد خواهر پونه افتاد. مشخص...
  14. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    عماد با چشم‌هایی اشکی در چشم‌های پناه زل زد و با آرامی و ملایمت گفت: - گوش کن پناه. الان وقتش نیست. باید قاتل پونه رو پیدا کنیم. باید بریم واسه بازجویی. پناه به عماد نگاه کرد و درحالی که نفس‌نفس می‌زد و عقب‌عقب می‌رفت متحیر جیغ کشید: - مگه خواهر من به قتل رسیده که باید قاتلش رو پیدا کنیم؟! شماها...
  15. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    افسون درحالی که تقلا می‌کرد خود را از میان دستان عماد رها کند با صدایی گرفته که به زور در می‌امد گفت: - کجا برم عماد؟ بچم اینجاست من برم کدوم جهنم دره‌ای؟ پونه اینجا سردش میشه. بچم تاریکی رو دوست نداره. عماد با فکی منقبض شده و بغض چشمانش را بست و علیرضا درحالی که همسرش را به دست شبنم می‌سپرد به...
  16. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    علیرضا هق‌هق بلند و مردانه‌ای کرد و مادر پرهام درحالی که خود را بر سر قبر می‌انداخت و خود را می‌زد ادامه داد: - خدا همتون رو لعنت کنه. بدن تیکه‌تیکه شده‌ی پسر من این زیر چیکار می‌کنه؟ آخ خدا... بمیرم برای پسرم که هیچی ندیده ازم گرفتنش. ضجه زد و ادامه داد: - خدایا من چطور بار این غم رو به دوش...
  17. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    با خروج چند نفر درحالی که برانکاردی را در دست گرفته بودند؛ پناه شتاب‌زده پلیس را کنار زد و خود را بر سر برانکارد انداخت. قبل از اینکه کسی جلویش را بگیرد پارچه‌ی سفید رنگ را که قرمز شده بود کنار زد و با بدن بی‌جان خواهرش روبه رو شد. پونه در حالی که چشم‌هایش باز بود و مات به جایی خیره شده بود؛...
  18. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    *** با صدای ضجه‌های بلند افسون چشم هایش را با ترس گشود و دستانش را روی قلبش گذاشت. صدای ضجه‌های مادرش هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد و ته دلش را خالی می‌کرد. شتاب زده از جا برخاست و از اتاق خارج شد. صدا از درون حیاط بود. شال مشکی رنگش را که روی مبل افتاده بود پوشید و خود را درون حیاط انداخت. افسون...
  19. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    شاهرخ درحالی که روی مبل کِرم رنگ پذیرایی نشسته بود و یکی از پاهایش را تکان می‌داد عصبی به پناه زل زد و با خشم غرید: - چه مرگته پناه؟! دیدی بابات نیست گفتی بهترین بهونست ازش طلاق بگیرم؟ پناه به سمت شاهرخ رفت و محکم بر روی سـ*ـینه‌اش کوبید به طوری که شاهرخ به مبل کوبیده شد. - توی این هشت ماه زندگی...
  20. ~mohadese~

    در حال تایپ ‌رمان سلاخ| محدثه

    هر لحظه منتظر بود از آن کابوس وحشتناک بیدار شود. اما آن فرد سیاه پوش مقابلش یک خواب نبود. فرد سیاه پوش به پونه نزدیک شد و پونه با ترس دستانش را روی صورتش قرار داده بود و صدای گریه هایش فضا را پر کرده بود. صدای هق‌هق هایش دل سنگ را هم آب می‌کرد اما دل آن فرد سیاه پوش روی سنگ راهم کم کرده بود...
عقب
بالا پایین