نتایح جستجو

  1. سارابهار

    عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    *** اشک‌هایم را با انگشتان دست‌های سردم پاک می‌کردم و چمدانم را با دست‌های شبنم‌زده از چشم‌هایم، می‌بستم. حالم بد بود. می‌خواستم از هرچه که است دور باشم. اصلاً چیزی نبود که باشد! دیگر هیچ نبود! تمام بدنم و دل و جانم از کتک‌هایی که از مادر و رضا خورده بودم، تکه پاره بود. آهی می‌کشم و روسری سبز...
  2. سارابهار

    عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    حالم بد بود. از مادرم بیزار بودم. می‌خواستم بابت تمام حال بدی که سرم آورده است تقاص پس دهد؛ ولی او مادرم است! حتی وقتی زیر دست و پایش لگد کوبم می‌کند، من می‌توانم از خود دفاع کنم و دوبرابرش را سرش بیاورم؛ ولی او مادرم است... اگر او دلش سنگ است من که دلم سنگ نیست، من که مانند او نیستم. فشار شدیدی...
  3. سارابهار

    عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    *** صدای مادرم و رضا در گوشم می‌پیچد. با صدایی بلند درباره من چیزهایی می‌گویند که ای کاش گوش‌هایم نمی‌شنیدند. صدای مادرم هم‌چون همیشه راه اشک‌هایم را باز می‌کند. - می‌بینی رضا! دختره‌ی نکبت تا لنگ ظهر خوابه و نمی‌گه پا بشم خونه رو جمع کنم مهمون میاد برای فاتحه. صدای رضا هم بیشتر از آن، روی اعصاب...
  4. سارابهار

    اطلاعیه •درخواست ⤵️انتقال به متروکه و بازگردانی آثار⤴️•

    سلام و دروود. درخواست خروج از متروکه برای سه تا از رمان هام دارم. دروازه لورال دریچه وهم ماهوا غریزه سیاه
  5. سارابهار

    در حال تایپ رمان تهی مغزانِ دوزخی | کار گروهی کاربران کافه نویسندگان

    سهراب پشت میزش نشسته بود و به قبض‌های پرداخت‌نشده‌اش خیره شده بود. گویا این کاغذهای بی‌ارزش آخرین یادگار زندگی‌اش بودند. در همین حین صدای جر و بحث نرگس با مشتری‌ای که انعامش را کم گذاشته بود، سکوت کافه را شکست: - پونصد دلار؟! صدای نرگس چون صدای اره‌ای بر فلز در فضای کافه پیچید: - باید از خودت...
  6. سارابهار

    در حال تایپ رمان تهی مغزانِ دوزخی | کار گروهی کاربران کافه نویسندگان

    ۱. سهراب: فیلسوفی که برای قهوه‌اش می‌مُرد. مردی چهل‌ساله با موهای جوگندمی که همیشه ادعا می‌کرد "اگزیستانسیالیست" است؛ اما در واقع فقط آدمی بود که از پرداخت قبض‌هایش فرار می‌کرد. دفترچه‌ای پر از یادداشت‌های فلسفی داشت که نیمی از آن‌ها لیست خرید هفته‌اش بود. آخرین جملهٔ ناتمامش در دفترچه: «اگر...
  7. سارابهار

    در حال تایپ رمان تهی مغزانِ دوزخی | کار گروهی کاربران کافه نویسندگان

    مقدمه: چه می‌شود وقتی چهار نفر کاملاً نامتناسب در آستانهٔ پایان جهان، مجبور به هم‌نشینی شوند؟ داستانی که از یک کافهٔ معمولی آغاز می‌شود؛ اما به مکان‌هایی غیرمنتظره کشیده می‌شود. میان شوخی‌های تلخ و گفت‌وگوهای به ظاهر پیش‌پاافتاده، رازهای عجیبی نهفته است. یک پای هویج، یک سیارک فراموشکار و قوانین...
  8. سارابهار

    در حال تایپ رمان تهی مغزانِ دوزخی | کار گروهی کاربران کافه نویسندگان

    عنوان: تهی مغزانِ دوزخی ژانر: فانتزی، طنز نویسندگان: کارگروهی _ سارابهار و امیراحمد ناظر: @سونی خلاصه: وقتی سیارک داشت به زمین نزدیک می‌شد، چهار غریبه که هیچ نقطه مشترکی باهم ندارند، در گوشه‌ای از جهان، جایی میان مرز واقعیت و پوچی، در کافه‌ای کوچک گرفتار می‌شوند: یک فیلسوفِ بی‌پول، یک پیشخدمتِ...
  9. سارابهار

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    سلام و دروود ♡ درخواست تأیید رمان
  10. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    نوری روشن آسمان را فرا گرفته است و صدای جیک‌جیک گنجشک‌های لابه‌لای شاخ و برگ درختان گوش‌هایم را نوازش می‌کند. از جایم بلند می‌شوم و به سمت کول می‌روم تا بیدارش کنم؛ اما پیش از آن‌، نیروانا خمیازه کشان از روی تکه سنگی که ساعاتی رویش خوابیده بود، به پایین می‌غلتد و صدای آخ گفتنش آن‌چنان بلند...
  11. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    دو صندلی از کنار آن میز که به علاوه آن دو صندلی و میز و کاناپه، هیچ وسیله‌ی نشستن و استراحت دیگری در آن خانه دیده نمی‌شد، برداشتم و مقابل آن دختر گذاشتم. روی یکی از آن‌ها نشستم و اشاره کردم که او هم بنشیند. دسته صندلی را گرفت، کمی صندلی را عقب‌تر کشید و نشست. سپس با لحنی که گمان می‌کرد زیادی...
  12. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    *** پاتر ماشین را مقابل آپارتمان کوچک شخص مورد نظر پارک کرد. نگاهی به پنجره اتاقش انداختم که نورش در تاریکیِ دیگر خانه‌های اطراف، چشم را میزد. از ماشین پیاده شدم و با قدم‌های بلند خود را به درب منزلش رساندم. صدای بلند موزیکش، از پشت در هم شنیده میشد. قرار نبود چیزی عادی پیش برود، پس آن‌چنان لگد...
  13. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    نمی‌دانستم پاتر چه‌طور تشخیص داد که آن مرد ناشناس، جزئی از آن ارازل نیست که به او کاری نداشت و به تیم دستور داد تک‌تک آن‌ هشت نفر را دستگیر کنند و خرکش‌کنان به سمت ماشین‌های پلیس ببرند؛ ولی خوشحال بودم که آمبولانس خبر کرده است. چون نمی‌خواستم به خاطر من، به یک بی گناه کوچک‌ترین آسیبی برسد، آن هم...
  14. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    یکی از آن‌ها جلو آمد و فکم را در مشتش گرفت و غرید: - ان‌قدر مقاومت نکن کارآگاه، تو گیر افتادی! ناخودآگاه به حرفش نیش‌خند می‌زنم. بی‌هیچ فکری تف می‌کنم روی صورتش، که لحظه‌ای چشمان آبی‌اش را می‌بندد و با حالت چندشی می‌خواهد عقب برود که پاهایم را بلند می‌کنم و با جفت پاهایم در تخت سینه‌اش می‌کوبم و...
  15. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    قدم‌هایم را آهسته‌تر برداشتم. چرخیدم! هشت نفر، لباس‌های نسبتاً تیره، صورت‌های ناشناس؛ اما نگاه‌هایی که چیزی برای از دست دادن نداشتند. مهمان‌ها هشت نفر هستند. دور و برم ایستاده‌اند و محاصره‌ام کرده‌اند. برای پذیرایی از آن‌ها، دست می‌برم به کمرم؛ ولی تنها چیزی که می‌توانم لم*س کنم، جای خالی کُلتم...
  16. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    *** نفسم را کلافه بیرون دادم و زیرلب به ترافیک شهر ریون‌لند لعنتی فرستادم. موبایلم را از روی داشبورد چنگ زدم و نگاهی به تاریخ انداختم. با دیدن تاریخ و زمان کمی که تا ارائه گزارش پرونده به رئیس داشتم، عصبی مشتی روی فرمان کوبیدم. درحالی‌که موبایل در دستم قرار داشت، نام پاتر روی صفحه‌اش ظاهر و صدای...
  17. سارابهار

    عالی رمان وهمِ ماهوا | سارابهار

    وزش شدید باد امانم را بریده است. موهای بلند و مشکی‌ام هم‌چون هزاران شلاق به روی صورت و چشمانم کوبیده می‌شوند. همه جا تاریک است، آن‌قدر تاریک که نمی‌توانم زمین زیر پایم را ببینم و با اولین قدمم پایم به چیزی گیر می‌کند و آوار زمین می‌شوم. درد در تنم می‌پیچد. سعی می‌کنم با کمک دست‌هایم از جا بلند...
  18. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    لوکیشن: «قاره‌ی ایکس_ریون‌لند» «سوفیا سایلس» کفش‌های چرمی‌ام را روی آسفالت خیس می‌کشیدم. هوا به شدت سرد بود و بخار نفس‌هایم در شب تاریک و بی‌صدا به آسمان می‌رفت. وقتی قدم‌هایم را به سمت محل جرم برداشتم، احساس کردم چیزی در هوا سنگین‌تر از همیشه است. نوار قرمز رنگی که دور محل جرم کشیده شده بود را...
  19. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    مقدمه: در دل شب، جایی میان سایه‌ها و خیابان‌های خالی، کارآگاهی ایستاده است که هدفش روشن است: شکستن دیوارهای یک سازمان مافیایی که در تاریکی کار می‌کند. تمام شواهد، تمام سرنخ‌ها، تنها به یک مکان ختم می‌شوند؛ جایی که هیچ‌چیز ساده و واضح نیست!صکارآگاه پلیس، با اراده‌ای پولادین، خود را به دنیایی...
  20. سارابهار

    در حال تایپ رمان شبکه سیاه | سارابهار

    رمان: شبکه سیاه ژانر: جنایی، فانتزی نویسنده: سارابهار خلاصه: همه‌چیز در حال تغییر است. آنچه که به نظر می‌آید حقیقت باشد، می‌تواند در یک چشم به هم زدن به دروغی وحشتناک تبدیل شود. داستانی که در آن یک کارآگاه و یک سارق، خود را در دام گذشته‌ای گمشده و تهدیدی بزرگ‌تر از هر چیزی که تصور کرده بودند،...
عقب
بالا پایین