نتایح جستجو

  1. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    *** (ده سال قبل) بعد از آن‌که آن حرف را زدم همگان ساکت شدند. می‌دانستم تهدید همیشه کارساز نیست، ولی گاهی لازم بود از آن استفاده کنم تا توازن طبیعت برهم نخورد. فالین پیر صدایش را بالا کشید: - فرمانروا اِل! شما حق نداری ما رو تهدید کنی! قبل از آن‌که پاسخش را بدهم، فالین خطاب به آلکن می‌گوید: -...
  2. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    سلام و درووود درخواست تگ انحصاری https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-el-taylr-sarabhar.39323/
  3. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    جنگل نامرئی بعد از جنگل سبز قرار دارد و این کمی کارم را سخت‌تر می‌کند. ورود به جنگل سبز، برایم دردسرساز است. جنگل سبز یا همان جنگل پاک، تنها نقطه‌ از سرزمین‌های اسرارآمیز است که هیچگاه وارد آن نشده‌ام. همیشه آن‌قدر غرق سیاهی و پلیدی بوده‌ام که اجازه ورود به آن جنگل را نداشته باشم. قبل از ورود به...
  4. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    همان‌طور که به دنبالم می‌آمد گفت: - وحشتناک بود. خوبه که جادو داری، این خیلی قدرت‌مند‌ترت می‌کنه. پاهایم را محکم روی خاک نم‌زده‌ی زمین شوم جنگل می‌کوبم و برمی‌گردم سمتش و می‌گویم: - جادو یه سلاح نیست که برای قدرت‌مند شدن ازش استفاده کنم کول، این رو فراموش نکن جادو یه موهبته. چیزی نمی‌گوید و به...
  5. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    قبل از آن‌که با آن اِلف مسخره، تسویه حساب کنم، صدای کول می‌آید: - هی آندریا! حواسم بهت هست، حسابش رو برس دختر! هم‌زمان پوزخند و نیش‌خند هردو به ل*ب‌هایم هجوم می‌آورند و خطاب به موجودی که در چنگم اسیر است، با درنده‌خویی می‌غُرم: - توی جنگل من، چی می‌خوای اِلف نقره‌ای؟ با چشمانی پر از وحشت، خیره در...
  6. سارابهار

    عالی رمان اِل تایلر | سارابهار

    مشکوک به سمتی که تکه چوب را پرت کرد نگاهی انداختم و پرسیدم: - هی! چی‌شد؟ سرش را به سمتم چرخاند و گفت: - یه چیزی اون‌جا بود. چشمانم را باریک می‌کنم و می‌پرسم: از کجا می‌دونی؟ دیدیش؟ نه، یعنی آره! نه، نمی‌دونم اِل، فقط دیدم یه موجودی داشت نگاهمون می‌کرد. باز دارد روی اعصابم می‌رود. بال‌های سیاه...
  7. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    در فکر سنگینی هوا بودم که جلوی چشمان جفتمان ماشین دیگری که به طرفمان می آمد با حرکتِ ماشین خالی و له شده، خورد به آن و تصادف دیگری صورت گرفت! - به خشکی این شانس... توی دفتر اعمال‌مون فقط یه ماشین جن‌زده کم داشتیم! قبل از آن‌که فرصت کنم جواب رابین را بدهم، دو ماشین دیگر که در حال حرکت در اتوبان...
  8. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    *** «آندرا جانسون» - وقتشه از این‌جا، جیم بزنیم آندرا! با حرص غریدم: - می‌دونی که بدون اجازه دکتر، فقط به عنوان میت، به مقصد سردخونه می‌تونیم بریم! نیش‌خندی مهمانم کرد و گفت: - واسه همینه که توقع دارم یه پورتال خوشگل ترتیب بدی، به مقصد شکار بعدی! از جایم بلند می‌شوم و غرغرکنان می‌گویم: - باشه...
  9. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    ناخودآگاه پوزخندی روی ل*ب‌هایم نقش بست و گفتم: چی؟ خل شدی؟ مسخره‌‌ام نکن مولی، جدی میگم. این‌بار بی‌تعارف خندیدم و گفتم: - احضار فقط تو فیلماست دیوونه! ل*ب‌هایش را جمع کرد و با لجاجت در پاسخم گفت: - نخیر مولی خانم، احضار واقعیه! خدای من! درست مثل دختربچه‌های کوچک شده بود که هرچه به آن‌ها می‌گفتی...
  10. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    *** «مولی سانچز» - هوی یابو، با توام! با صدای تریسی از افکارم به بیرون کشیده می‌شوم. جان‌جان... بنال هاپوی عزیزم! مولی. با مهربانی به او خیره می‌شوم و پاسخ می‌دهم: - جانِ مولی؟ درحالی‌که دستانش را بی‌هدف بین موهای قشنگش حرکت می‌دهد می‌گوید: - من... من می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. مهربانی...
  11. سارابهار

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    درووود♡ درخواست رنک نویسنده نوقلم رو دارم(:
  12. سارابهار

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

    درووود♡ درخواست تگ فرعی برای رمان اِل تایلر. https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-el-taylr-sarabhar.39323/post-323455
  13. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    *** «آندرا جانسون» چشمانم را باز کردم، اولین چیزی که چشمم به آن خورد، سقف سفید بود. باید خیلی احمق باشم که نتوانم در همان ثانیه‌ اول تشخیص دهم آن‌جا بیمارستان است. ولی من چطور این‌جا هستم؟! آهان... از بهت و تعجبِ آشکاری که در چشمانشان موج می‌زد استفاده کردیم و شروع کردیم به شلیک کردن. از افرادی...
  14. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    آرام رو برمی‌گردانم و می‌گردم به دنبالش. می‌بینمش که دورتر از جایگاه همیشگی‌مان با حالتی آرام و مظلوم نشسته است. تاپ صورتی و شلوار جینِ رنگ و رو رفته‌ی آبی‌فامش با موهایش که به طرز بی‌پروایی دورش ریخته‌ اند بدونِ هیچ نوع آرایشی، این را نشان می‌دهد که هنوز هم با زندگی سر جنگ دارد و با نبود ماریان...
  15. سارابهار

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-dkhtr-chshm-jngly-sara-bhar.39353/ درووود و خدا قوت، درخواست جلد برای رمانم.
  16. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    لپش را می‌بوسم و می‌نشینم روی صندلی میز غذا خوریِ چهارنفره‌مان که در آشپزخانهِ شیک و دنجِ خانه ویلایی‌ِ دوطبقه‌مان قرار دارد. در همین حین بابا و پوتلی هم وارد می‌شوند. با دیدن پدرم، لبخند می‌زنم. پدرم مردی جذاب و خوش هیکل هست که بسیار به مادر زیبا و خوشگلم می‌آید. آن‌ها هر دو بازنشسته‌ی نیروی...
  17. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    سال‌ها رفاقت و حالا این‌طور رفتنش خودِ دردِ بی درمان بود برایم، دردی که باید با او کنار می‌آمدم و می‌ساختم وگرنه مرا از پا در می‌آورد و من هرگز آدمِ از پا در آمدن نبودم. یعنی به خودم این اجازه را نمی‌دادم که باشم. ولی کاش بهم می‌گفت برای چی می‌خواد همچین کاری بکنه، مگر چه کم داشت؟! حسرتش همیشه...
  18. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    *** «مولی سانچز» دست راستم را از لای پتو بیرون می‌آورم و هشدار ساعت را که روی میز کوچک کنار تختم است، خاموش می‌کنم. چشمانم را باز می‌کنم و با آرامش پلک می‌زنم. سعی می‌کنم روی برخورد پلک بالایی به پلک پایینی تمرکز کنم. چند بار این حرکت را تکرار می‌کنم. این حرکت همیشه به من حس خوبی می‌دهد و تا...
  19. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    *** «آندرا جانسون» صدای گلوله به شدت روی اعصابم بود حتی بیشتر از گلوله‌ای که خوراکِ بازویم شده بود! رابین گفته بود چون زخمی شده‌ام از جایی که هستم تکان نخورم. ولی مگر من حالی‌ام میشد؟ آن هم زمانی‌که خودش، فقط و فقط کمی با گیر افتادن فاصله داشت. تک نفره در مقابلِ تعدادی نامشخص! درحالی‌که...
  20. سارابهار

    در حال تایپ رمان دروازه لورال | سارا بهار

    همان‌طور که به من رسید، خودش را در آغوشم جا داد. هنوز هم هق‌هق می‌کرد. نمی‌خواستم از آغو*شِ خودم دورش کنم، ولی باید می‌فهمیدم که چه شده. کمی، فقط کمی از خودم جدایش کردم و در چشمان اشک‌بارانش با نگرانی خیره شدم و پرسیدم: - آروم‌آروم، تریسیِ عزیزم، بهم بگو چه اتفاقی برات افتاده؟ آسیب دیدی؟ با بغض و...
عقب
بالا پایین