آقا مصطفی برایشان آرزوی خوشبختی و سربلندی کرد و ابراهیم و پریچهر هردو به جایگاه عقد برگشتند. هردو ساکت بودند اما گویا بعد از آن حرفها هردو هم یادشان رفته بود که باید خوشحال به نظر برسند. دو تا از خواهرهای پریچهر بالای سرشان پارچه سفیدی را گرفته بودند و از زهراخانم میخواستند که قند بسابد او وقتی...