سر سفره مفصل شام بودند که صدای دزدگیر ماشین ابراهیم بلند شد و پشت بندش صدای شکسته شدن شیشه پنجره یکی از اتاقها که از سوی دیگر مجاور کوچه بود.
صدای فریادهای هم بیرون شنیده میشد. مصیب و میثم و نیما سریع برخاستند و بیرون رفتند. پریچهر سریع از جا جهید و به سوی پنجره سالن رفت. ابراهیم هم بعد از مکثی...