نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    چهار پارت ارسال شد. هر زمان تونستین چک کنین، عجله‌ای نیست. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-380135
  2. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    از این جواب کوبنده دندان به هم سابید و بی‌میل رو گرفت. اسد، افتان و خیزان کلمات را سر هم می‌کرد تا خود را از دردسر معاف کند. - به والله بی‌تقصیرم، تا رسیدم صدای فریاد آقا رو شنیدم؛ اون لحظه... اون لحظه دنیا روی سرم آوار شد. رفته‌رفته صورتش به کبودی میزد. - دیدم‌ خو... خونین و مالین افتاده...
  3. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی که برای جلوگیری از تابش مستقیم آفتاب یک دستش را به شکل سایه‌بان روی پیشانی‌اش گذاشته‌ بود، با سقلمه‌ای که یاسر به او زد، چشم از کنکاش دور و اطرافش برداشت و به سمت صدا چرخید. مردی خوش‌قامت با هیکلی ورزشکاری که عضلات برجسته‌اش از روی لباس قیری‌ رنگش نمایان بود، با قدم‌هایی بلند و محکم طوری...
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    یاسر ضمن پرسیدن حالش، سوی صندلی خالی‌ هدایتش کرد. سرهنگ به محض نشستن درخواست مسکنی کرد و دست بر فرق سر کم‌‌مویش کشید. - همین الان از ستاد برگشتم، خبر آوردن که یه کله‌گنده کشته شده. توی این منطقه داره اتفاق‌های عجیب و غریبی می‌افته! سردی استیل لیوان، زیر پوست سرانگشتان جوهری‌ امیرعلی دوید...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** ناله‌های دردناک و پشت بندش ضرب و شتم و ناسزا، چون غرشی مهیب دیوارهای نازک پاسگاه را به رعشه می‌انداخت. رایانه را با کلافگی خاموش کرد و سرش را بین دستانش فشرد. حساسیتش نسبت به شاهرخ داشت تبدیل به نشخوار ذهنی میشد که نمی‌توانست آن‌ها را به راحتی گوشه‌ای دور بیندازد. حرکت ممتد پاندول ساعت در...
  6. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    خداقوت آره، این مشکل توی انجمنه که نمی‌دونستم چطور باید رفعش کنم، مرسی که گفتین
  7. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام گلم چهار پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-379526
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تعریف‌های امیرعلی می‌توانست مهر تأییدی بر شنیده‌هایش بزند. - تب تند عاشقیشون روز‌ به‌‌ روز داشت سرد میشد، آخه حسام یه پسر دانشجویی بود که نمی‌تونست زیاد بدون پول پدرش دووم بیاره، همین باعث شد کارشون به اختلاف بکشه‌. اینجای حرفش مکث کرد و پلک روی هم گذاشت. -‌‌ صدف دنبال وسیله‌ای بود که به...
  9. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حالش کمی جا آمده‌ بود. از جا برخاست و شال کرم مروارید دوزی شده‌اش را روی موهای فر و آزادش گذاشت. - درست نمی‌دونم، اما راجب شراکت و سرمایه‌گذاری روی پوشاک صحبت می‌کرد. امیرعلی سعی کرد شک و تردیدهایش را ازبین ببرد. - این نشونه خوبیه. شاید هم به امید خدا مخش به سنگ خورده باشه و از خر شیطون پایین...
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    دستان ماه‌بانو روی دامن مخملی پیراهنش لغزید. موسیقی‌ای که پخش میشد، همهمه‌ی جمعیتی که با شور فراوان دست می‌زدند و غرق در جشن و سرور بودند، مثابه‌ی¹ پشه‌های مزاحم، درونش را می‌گزید. اصلاً حواسش به افتادن شالش روی شانه‌هایش نبود. - م... من اومدم... ادامه‌ی جمله در دهانش نصفه ماند. امیرعلی نگاه به...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    آدم‌ها همیشه از تلخی‌های صداقت فرار می‌کنند و ترجیح می‌دهند با شیرینی دروغ‌ها، محیط امن دورشان را حفظ کنند. با چنین وضعیتی دست و پنجه نرم می‌کرد که نکند وقایع بیشتری برای فهمیدن وجود داشته باشد و او را به ته دره هل دهد! در کشمکش با موریانه‌های بدخیم ذهنش، تردیدش را کنار گذاشت و سؤالی که ذهنش را...
  12. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام، خداقوت فراوان😍🤗 ممنون از نکاتی که گفتین زهراجان فقط چند تا نکته رو باید ذکر کنم: اینجا خودم نخواستم که اسم شخصیت رو بیارم و ترجیح دادم خواننده به مرور بفهمه که صدف خدمتکاره. ناظرهای قبلی چون این‌طور اصلاحیه می‌دادن برای همون از اول همون‌طوری نوشتم و فکر کنم هر دو مدلش مرسوم باشه❤ راوی...
  13. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    @زهرا سلطانزاده سلام بر شما، وقتتون به کام شادی در نبود ناظر قبلیم پارت‌ها روی هم انباشت شدن عزیزم، صبر می‌کنم تا چک کنین و بعد پارت‌گذاری کنم الان بیست پارت چک نشده مونده.
  14. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    ۴ پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-377454
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    در حال گردگیری چشمش به کمد افتاد، میل کنجکاوی در وجودش وول خورد. شاید با کمی ماجراجویی می‌توانست چیزی از گذشته دستگیرش بشود. از آن روز به بعد، صدف دیگر پیدایش نشد و او حس می‌کرد حسام دارد زیرزیرکی کارهایی انجام می‌دهد. مقابل کمد نشست و درب اصلی‌اش را با کلید گشود. تمام کشوها را زیر و رو کرد، اما...
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    دست بر دهانش گرفت تا هق‌هقش بالا نرود. این تن ویرانه‌ از بس طعم رعب‌آور پس‌لرزه را چشیده‌ بود، دیگر نای ادامه دادن نداشت. از آغوشش بیرون آمد و نفسی گرفت. - اون‌ها به ناحق مردن، شما که نمی‌دونین چه اتفاقی افتاد! حال که دخترک خود می‌خواست از اتفاق‌های رخ داده پرده‌گشایی کند، بهتر دید پای حرف‌هایش...
  17. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تکیه بر نرمی بالش داد و تمام قدردانی‌اش را در چشمانش ریخت. با وضعیت بحرانی کنونی، حضور چنین آدم‌هایی برایش نعمت بود و به او می‌فهماند که هنوز هم انسان‌های شریف و خوب در دنیا وجود دارند. گیج و ویج به عاطفه که چهار زانو نشسته‌ بود و پیاز را وسط سفره دو نیم می‌کرد خیره شد. بوی خوش چربی گوسفند و...
  18. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    پیرزن چشم و ابرویی برای نیش باز عاطفه چرخاند تا به بذله‌گویی‌اش پایان دهد. مادر یک دختر نوجوان بود و هنوز باید به او می‌آموخت در مقابل میهمان چطور رفتار کند. چشمان ترگل به این‌ سو و آن‌ سو پنجه می‌کشید. تلألو نور از پنجره‌های هلالی و رنگی ساطع میشد و تاج‌های نباتی مبلمان زرشکی را برق می‌انداخت...
  19. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام عزیزدلم خوبی؟ ۴ پارت فرستاده شد قشنگم https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-377203 در مجموع ۱۶ پارت چک نشده
  20. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ترگل آن‌قدر ذهنش معطوف گرفتاری‌هایش بود که فکرش پی خود نمی‌چرخید. هر مرد ناشناسی را که با لباس سیستانی در خیابان می‌دید، حس می‌کرد گرگ‌های آماده به خدمت ابوداوود هستند که برای شکار بره‌ای چون او تعقیبش می‌کنند. آهی کشید و سرش را به شیشه‌ی بخار گرفته چسباند. در این جاده‌‌ای که نمی‌دانست به کجا...
عقب
بالا پایین