نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    نگاه مبهم و سرگردانش را به زن پیش رویش داد که با غم عمیقی آواز می‌خواند. چشمانش راز پنهانی در پس خود محفوظ داشت که از فهمیدنش عاجز بود. چرا گاهی قساوت و سیاهی وجودش را احاطه می‌کرد و باری دیگر مثل گذشته‌ها مظلوم میشد؟ همان موقع‌هایی که از تنهایی‌هایش به او پناه می‌آورد. حقیقت این بود که هیچ‌‌وقت...
  2. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** نگاه تار و منگش در تله‌ی مژگان فر خورده‌‌‌‌ای افتاد که چون سایه‌ بانی بلند، بالای دو پهنه ساحلی چشمان دخترک خودنمایی می‌کرد. جزء‌ به‌ جزء صورتش را کاوید، می‌خواست رد و نشانی از معصومیت خفته شده را در این ظاهر شیطانی بیابد. کامش را از هوای مسموم توتون و تلخی نوشیدنی پر کرد. سرش را بین یک دستش...
  3. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    خداقوت مهربون چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-366378
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی با عجز پلک روی هم گذاشت. زیر تیغ برنده‌ی اقبال، تن قلندر چه مظلومانه از نفس افتاده‌ بود. حسام کله‌ خر! ذات آدمی که عوض نمیشد. فهمیده‌ بود که راه کج می‌رود، اما به خود قول داده‌ بود که دیگر در کارش دخالت نکند؛ نمی‌خواست بعد تمام کاسه‌ کوزه‌ها سر او بشکند. علی‌رغم حس درونی‌اش ترجیح داد...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    صدای بسته شدن درب، بند ناف گام‌های اعتراضش را برید. باز مثل همیشه او را تنها گذاشت، این بار یک عالم فکر و خیال در سرش می‌چرخید که تا عمق شیره‌ی وجودش نفوذ می‌کرد. اکنون در این خلوت، حرف‌های رد‌ و‌ بدل شده‌ی بینشان یکی‌یکی در ذهنش تکرار میشد. با این علامت سوال وصله به سرش چه می‌کرد؟ چرا وقتی از...
  6. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    دستان ماه‌بانو می‌لرزید. نگاه غم‌زده‌‌اش را از خرده‌‌ شیشه‌های زیر پایش گرفت، فروشنده گفته‌ بود جنس شمعدانی‌ها نشکن است؛ اما حال مثل قلبش هزار تکه شده‌ بودند! به حرکات میزان عقربه‌های مشکی ساعت‌ روی دیوار چشم دوخت، لبخند تلخی کنج لبان بی‌رنگش نقش بست. - میگن ساعته که رک و پوست‌کنده بهت جواب...
  7. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    گفت، همان چیزی که مرد مقابلش از آن هراس داشت. تشت رسوایی‌ که بر زمین بیفتد ساز خاموشی دارد، اما بدجور عرش را می‌لرزاند. ماه‌بانو پوزخندی به چهره‌ی مبهوتش زد. - نامرد! با همه چیت ساختم، گفتم... . خرواری از غصه‌ی بی‌وقتی در گلویش جا خوش کرده‌ بود که قادر به هضمش نبود. - گفتم همه توی زندگیشون مشکل...
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    جمله‌ی کوتاه زیر لبی‌اش مهر سکوت بر لبان ماه‌بانو چسباند. چرا راست و حسینی حرفش را نمیزد؟ چیزی عین کلاف دور ذهنش پیچیده‌ بود که هر چقدر سعی در باز کردن گره‌هایش داشت به بن‌بست می‌خورد. شاید بهتر بود از پدرشوهرش کمک بگیرد. - همه‌ چی رو میگم، وقتشه بفهمه پسرش چه جونوریه! نفهمید که فکرش را بلند بر...
  9. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حباب‌های ریز درون کاسه‌ی چشمان ماه‌بانو، آماده ترکیدن بودند، این وسط نمی‌فهمید بی‌قراری‌های قلبش از فهمیدن ذات واقعی مرد بود یا چیز دیگر. بوی چرک دود را با دمی سنگین استشمام کرد و به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد. - هیچ‌وقت تا الان به تصمیمم مطمئن نبودم، مگه چقدر عمر می‌کنم که سر این زندگی سگی کلنجار...
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    حرکاتش هیستریک‌آمیز بود، پلک چپش مدام می‌پرید. حسام نفس آلوده‌اش را با پوف عمیقی بیرون داد، پوشه را به میز برگرداند و شانه‌های لرزانش را گرفت‌. - آروم باش! گفتم که بهت میگم. خنده‌ی کوتاه زن، گویی فندک به این خرابه کشید. - عا‌عا! این ترفند دیگه قدیمی شده که عین فیلم‌ها، شوهره تا چشم زنش رو دور...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ماه‌بانو تاب شنیدن جملات سربسته‌‌‌شان را نداشت، انگشتان سِر شده‌اش حتی نمی‌توانستند دستگیره‌ را در خود نگاه دارند‌. درب با صدای خش‌داری، جیر صدا داد و همین موجب شد حسام متوجه پیرامونش شود. نگاهش چون تیری که از فشنگ بیرون می‌پرد، به سوی دخترک چرخید، چندین مرتبه پلک زد تا تصویر ناگوار رو‌به‌رویش...
  12. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365837
  13. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    اسم این مرد را متوالی، از تماس‌های مشکوک و پنهانی حسام شنیده‌ بود و نمی‌دانست چه شخصی است که تا این حد از او نفرت دارد. - شراکت با کسی که برای زندگیم دندون تیز کرده؟ هر چه که می‌گذشت تصویر مات تابلوی وحشتناک آویزان بر دیواره‌های این ویرانه، شفاف و شفاف‌تر میشد. اضطراب در تمام سلول‌های بدنش رخنه...
  14. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** مرد جوان مکانیکی از زیر اتومبیل مدل‌ بالایی بیرون آمد و در حالی که دستان سیاه شده‌اش را به لبه‌ی پیش‌بند سرمه‌ایش می‌مالید، پسر کم‌سن و سالی را فرا خواند. - سجاد، برو پشت فرمون بشین یه دور بزن، آقا شما هم سوار شین. بعد از راهی کردن آن‌ها نگاهش را به دخترکی داد که در محوطه‌ی بیرونی، با...
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ترگل چیز زیادی از جملات مرموزش نفهمید. در فرا سوی ذهنش عقیده داشت که یک مأمور وظیفه‌شناسی چون او، هدفش بیشتر زمین زدن امثال ابوداوود است تا یک ارتقای گنده از مافوقش بگیرد، وگرنه چرا باید برای یک غریبه خود را به آب و آتش بزند؟ نگاهش را به سایه‌های بلند تیر برق‌های بتنی کوچه پیش رویش داد. - بهتره...
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی لیوان درون دستش را کناری گذاشت و بعد از وقفه‌ای، در فاصله‌ای نزدیک با دخترک که چهره‌‌ی روشن شده‌اش زیر هاله‌ای از جوش‌های قرمز نمی‌توانست خودنمایی کند، ایستاد. پیراهن سبز پر نقش و نگاری که به تن داشت، تصویر مرداب آلوده‌ی دوردست‌ها را نشانش می‌داد؛ بزم قورباغه‌های شب‌ زنده‌داری که زلالی...
  17. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام قشنگم ۴ پارت ارسال شده. برای اینکه به زودی می‌خوام رمان رو برای بازبینی تگ بفرستم همه‌روزه پارت می‌ذارم گلم عجله نکن، تا بررسی بشه و نتیجه تگ بیاد فرصت داری همشون رو چک کنی. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365493
  18. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    پاچه‌های شلوارش را بالا داد. خنکی آب کف پاهای تاول زده‌اش را التیام می‌بخشید. همین که خم شد صورتش را بشوید، زنجیر یادگاری محبوبش از دور گردنش باز شد و به درون حوض افتاد، سریع جنبید و قبل از اینکه بلعیده شود چون صیادی، شاه‌ ماهی‌اش را به تور انداخت. تنها چیزی که دل نداشت دورش بندازد. پلک‌‌های...
  19. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ل*ب به‌ هم فشرد و خاکستر تنه‌ی درخت سوخته‌‌ای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه برگشت و مشت پر از خاکسترش را روی صورت مرد پاشید. گویی آتشش زده باشند، فریادش به هوا رفت و تلو‌تلو خوران چشمانش را با پشت دست پوشاند. - لعنت به تو! می‌کشمت. اسلحه در...
  20. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    ابوداوود پکی به قلیانش زد و حلقه‌های دود را با مهارت از بین ل*ب‌های ترک‌ خورده‌اش به هوا فرستاد. - صحیح نمیگم؟ هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره. خیلی خودش را نگه می‌داشت تا او را زیر مشت و لگدهایش نگیرد. این مسئله باید همین امروز به پایان می‌رسید. چشم بست، آدم این کارها بود؟ تمام دیشب به...
عقب
بالا پایین