ل*ب به هم فشرد و خاکستر تنهی درخت سوختهای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه برگشت و مشت پر از خاکسترش را روی صورت مرد پاشید. گویی آتشش زده باشند، فریادش به هوا رفت و تلوتلو خوران چشمانش را با پشت دست پوشاند.
- لعنت به تو! میکشمت.
اسلحه در...