نتایح جستجو

  1. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تمامِ مدّت با نادیده‌گرفتنم، از همیشه سرسنگین‌تر رفتار می‌کرد. انگار خیالِ کوتاه آمدن نداشت. آن قندی که در دل آب می‌شد فقط سهمِ من بود، چون خوب بلد بود چطور زهرش را به جانم بریزد. فکر کردم امشب، تا پا به اتاقم بگذارم، دقِ دلم را با گریه خالی می‌کنم؛ شاید هم جنجالی به‌پا کنم که آخرش پیدا نباشد...
  2. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در مقابل بهانه‌گیری‌هایم سکوت کرد تا دوباره بحث به جاهای باریک و قهر کشیده نشود. برخلاف انتظارم کارها سریع‌تر از آن‌چه فکر می‌کردم پیش رفت. خریدها انجام شد و قرار و مدارها به خوبی گذاشته شد امّا با وجود تهدیدهای سامان لحظه‌ایی آرامش نداشتم. گیج و منگ بودم و روزها برايم پر از تنش، پر از ترس، خشم...
  3. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در مقابلش لال شدم. به زور آب دهانم را قورت دادم. خودم را جمع و جور کردم و با اخم گفتم: - چند روز صحبت کردن رو می‌گی رابطه؟ از اوّلم هیچی نبود. الآنم تموم شده. برو دیگه. دروغ که حناق نبود، هر چه دلش می‌خواست بهم می‌بافت وقتی که گفت: -بقیه که خبر ندارن بوده یا نه. در ضمن عکس لختت یه چیز دیگه می‌گه...
  4. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    آن شب هم گذشت. من فراری و گریزان ماندم، با ترس و دل‌آشوبی بی‌پایان در مقابل آدمی بی‌طاقت که انتظار شنیدن حقیقت، روزبه‌روز اخلاقش را تندتر و بدتر می‌کرد. زیر بار ازدواجِ اجباری و عجله‌آمیز، بسیار معذب بودم. ارسلان دیگر سر به سرم نمی‌گذاشت؛ به‌خاطر سوءظنی که داشت، رفتار سرد و سرسنگینی پیش گرفته...
  5. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    رو برگرداندم تا فرار کنم که بازویم را محکم گرفت و از لابه‌لای دندان‌های به‌هم فشرده دوباره پرسید: ـ قسمت کافی‌شاپ رو جا انداختی! به عقب هولم داد. منتظر و غضب‌آلود ایستاده بود. مخلوطی از ترس و اضطراب با حس گُرگرفتی و گرما از آن قامت بلند، در مقابل هیکل ظریف و قدی که تا شانه‌اش هم نمی‌رسید،...
  6. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    وسط حرفش پریدم. حتّی ارغوان هم حرفم را باور نمی‌کرد، پس چه‌طور می‌توانستم به برادرش بفهمانم که واقعاً چیزی بین من و سامان نبوده است؟ با چشم‌های قرمز از اشک و شانه‌هایی که به شدّت می‌لرزید، قاطع گفتم: ـ نه، اونی که تو فکر می‌کنی نیست! برادر جونت منو نمی‌خواد، همین. مگه می‌شه یکی بیاد خواستگاری...
  7. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    ارسلان هنوز با همان نگاه پرخشم و سرسختانه به من زل زده بود. معلوم بود هنوز آرام نگرفته است. نه نامزدی برایش مهم بود، نه آن یک ماه فرصت برای شناخت. اگر ذرّه‌ای دوست‌داشتن ته دلش مانده بود، باز هم لجاجتش اجازه نمی‌داد کوتاه بیاید. انگشتش را تهدیدکنان در هوا تکان داد و با صدایی خشک و عصبی گفت: -‌...
  8. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مادر همیشه ته دلش آرزو داشت دختر بی‌عیب و بی‌حاشیه‌اش زن ارسلان بشود. حالا که کسی نبود دروغ‌هایم را جمع کند، دست تنها چه می‌کردم؟ جوابش را ندادم و پاورچین‌پاورچین پشت در، فال‌گوش ایستادم. هنوز ایستاده بود. با تمام زرنگی‌ای که داشتم، راحت پی به نقشه‌های آبکی‌ام می‌برد. وقتی دید خبری از بیرون...
  9. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    رنگ از رویم پرید. سریع از جلوی چشم‌هایش غیب شدم، امّا از پشت سر، صداهایی که هر لحظه بلندتر می‌شد به گوشم می‌رسید. وقتی دم در برگشتم و به آن‌ها چشم دوختم، دیدم دو سه نفر برای جدا کردن‌شان رسیده‌اند؛ مشت‌هایی که گره می‌شد و در هوا می‌چرخید، خبر از فاجعه‌ای بد می‌داد. *** در اتاق پنهان شدم و زیر...
  10. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    استکان داغ را در دست گرفتم. بی‌حوصله و مثل همیشه بی‌اهمّیّت به حرف‌هایی بی‌سروته که از هر دری می‌گفتم و به ثانیه نکشیده موضوع دیگری یادم می‌آمد و از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پریدم، گفتم: ـ به خدا همه‌چی توی زندگی شانسه. این‌جوری نبینید همیشه آقا و متین و مؤدّب. اون روی دیگه‌اش، که انگار اسیرشم...
  11. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تا از سر کوچه پیچیدم، عزیزخانم را با چادر سفید گلدارش، هراسان دمِ در ایستاده دیدم. بدو‌بدو خودم را رساندم. در حالی که نفس‌نفس می‌زدم، گفتم: ـ سلام. خیر باشه، چی شده؟ قسمتی از خریدها را از دستم گرفت و با اخم‌های درهم، جلوتر وارد حیاط شد. زیر ل*ب غرولندکنان گفت: ـ شدی زن سعدی. درِ حیاط را پشت سرش...
  12. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    به نشانه‌ی تأسف سرش را تکان داد و گفت: -‌ فقط مادر، دیر نکنی. مواظب خودت باش... اصلاً صبر کن منم همراهت بیام. -‌ نه. خداحافظی کردم و با هزار فکر درهم و پیچیده از خانه بیرون زدم. سر راه، اوّل به بازار سر زدم. هر چه دم دستم بود خریدم و راه افتادم. بی‌جهت بغض‌آلود بودم؛ هوس یک دل سیر گریه‌کردن...
  13. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    --- قرار و مدار ازدواج آلیس در سرزمین عجایب، حتی خرید جهیزیه‌اش هم در عرض چند ساعت گذاشته نمی‌شد؛ که در خانه‌ی ما همه‌چیز به‌سادگی و پیش‌پاافتادگی برگزار می‌شد. پس کاملاً حق داشتم از افکار باستانی‌شان متنفر باشم. با همان توجیه تکراریِ مادر که می‌گفت: -‌ مگه ما غریبه‌ایم؟ برای این‌که صدایم از حد...
  14. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تغییر مود و از کوره در رفتنم دست خودم نبود که بین حرفش پریدم و با تندی گفتم: -‌ نقد رو ول کنم، بچسبم به نسیه‌ی قسمت و سرنوشت؟ اونم آدم خشک و بی‌احساسی که از بچگی از من بدش می‌اومده بشه شوهرم؟ اخلاقش رو ندیدی؟ اخم ظریفی بین ابروهاش نشست. صاف‌تر نشست و به صندلی تکیه داد، بعد با لحنی جدی گفت: -‌...
  15. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بلند خندید و گفت: -‌ میشه با این قیافه نری پیشواز؟ عروس‌خانم، ترس نداره! خوبه همیشه خودت برای همه چای می‌بری. حالا هم فرقی نکرده. فکر کن یه مهمونی ساده‌ست. خوشگل‌خانم، جیک‌جیک عشق و عاشقی یواشکی به همین‌جاها ختم میشه. فقط خدا می‌دونه از چه روش‌های خاک‌بسری برای از راه به در کردنِ برادر خموش من...
  16. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    لال شدم. انگار آن زبان چهل‌متری را قورت داده بودم. برعکس ظاهر آرامم، درونم آشوب بود. حرف‌هایی که می‌خواستم بگویم، چون تیغی برنده گلویم را خراش می‌داد. راضی نبودنم فقط به خاطر بی‌اعتباری‌ام پیش او بود؛ کارنامه‌ای که هر لحظه ممکن بود به رویم آورده شود. نمی‌شد عمری با ترس و واهمه‌ی روبه‌رو شدن با...
  17. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در حالی‌ که به حرف‌هایش گوش نمی‌دادم، زیر ل*ب و بی‌حوصله گفتم: -‌ ولم کن، تو رو خدا. وقتی دید چه‌قدر دمق و خسته‌ام، و آن روز به‌اندازه‌ی کافی سرزنش شنیده‌ام، دیگر ادامه نداد. رهایم کرد تا در سکوت خودم فرو بروم. قدم‌زنان به آشپزخانه رفتم. چون مهمان‌ها دیر کرده بودند، برای بار دوم چای دم‌کشیده‌ی...
  18. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بحث کردن با او فایده‌ای نداشت. رابطه‌ها در این خانواده مثل محله‌های قدیمی، هنوز کهنه و فرسوده بود. در این خانه نمی‌شد درباره‌ی عشق یا دوست‌داشتن حرف زد؛ چه برسد به اسم «سامان». نامی که حتی آوردنش هم غدغن شده بود. اشک‌هایم را پاک نکرده، کفری و عصبانی با قدم‌هایی محکم به اتاقم برگشتم و در را پشت...
  19. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در این خانواده‌ی عتیقه، حتّی نمی‌شد حرف از سوء‌تفاهم زد. باید به تفکّرات عهدبوق‌شان احترام می‌گذاشتم و وانمود می‌کردم آرامم؛ امّا صبوری هیچ‌وقت در ذاتم نبود. از آن‌دسته آدم‌هایی بودم که به آنی از کوره در می‌روند، و تاب آوردنم فقط در حد همان چند دقیقه‌ی مکالمات تلفنی مادر و حاج‌دایی دوام آورد...
  20. Arjmand

    در حال ویرایش رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    خلاصه با طفره رفتن از سؤالات بقیه، کم‌کم اطرافم خلوت شد و همه از اتاق بیرون رفتند؛ امّا مادر لبه‌ی تخت منتظر نشسته بود. با صدایی که سعی می‌کرد بالا نرود، با دست روی پایش زد و گفت: -‌ این مسخره‌بازی‌ها چی بود؟ تو که خوب بودی، چی شد یهو؟ زمان خوبی برای دفاع از حقم بود. باید می‌فهمید همه‌اش...
عقب
بالا پایین